آخرین‌ روزی‌ که‌ تو این‌ شهر لجن‌ از خواب‌ پامی‌شم‌
پی‌ خورشید می‌گردم‌
آسمون‌خراشا آسمون‌ِ این‌ خراب‌ شده‌ ر گرفتن‌!
آخرین‌ روزی‌ که‌ صورتم‌ تو این‌ آب‌ لجن‌ می‌شورم‌
ریش‌ کسی‌ می‌زنم‌ که‌ دیگه‌ نمی‌شناسمش‌
تو راه‌رو موشا جولون‌ می‌دن‌
دماغم‌ بهم‌ می‌گه‌ آشغالا دارن‌ تو کوچه‌ می‌گندن‌
از طبقه‌ی‌ پایین‌ صدای‌ زرزره‌ بچّه‌ میاد!
آخرین‌ روزی‌ که‌ این‌ صدا به‌ گوشم‌ می‌خوره‌
من‌ برمی‌گردم‌ شهر خودمون‌
آخرین‌ روزی‌ که‌ تو این‌ هوای‌ سربی‌ نفس‌ می‌کشم‌
از ترافیک‌ ذلّه‌ می‌شم‌
دنیا رُ خاکستری‌ می‌بینم‌
آخرین‌ روزی‌ که‌ قهوه‌م‌ وایستاده‌ می‌خورم‌
به‌ آدمای‌ غریبه‌یی‌ که‌ دارن‌ می‌رن‌ سر کار
لبخند می‌زنم‌
این‌ شهر لعنتی‌ هیچّی‌ بهم‌ نداده‌!
خسته‌ام‌


خسته‌تر از اونم‌ که‌ بخوام‌ بازم‌ با این‌ شهر بجنگم‌
من‌ برمی‌گردم‌ شهر خودمون‌!
آخرین‌ روزی‌ که‌ لباس‌کار روغنیم‌ می‌پوشم‌
سر کار ساعت‌ می‌زنم‌!
فردا فلنگ‌ می‌بندم‌ می‌رم‌ طرفای‌ غروب‌
لم‌ می‌دم‌ کنار رادیو و تو خیال‌
دختر آوازه‌ خونی‌ که‌ صداش‌ پخش‌ می‌شه‌ رُ می‌بوسم‌
من‌ این‌جا رو تختم‌ دراز کشیدم‌ خیره‌ موندنم‌ به‌ سقف‌،
از طبقه‌ی‌ پایین‌ صدای‌ جیغ‌ بلند می‌شه‌ و
نمی‌دونم‌ کجای‌ رؤیام‌ غلط‌ از آب‌ در اومده‌!
این‌ آخرین‌ روزی‌ که‌
به‌ برگشتن‌ فکر می‌کنم‌

اکولالیا | #گروس_عبدالملکیان