نگاه کن که اسیرم، اسیر تنهایی
قسم به شعر، ندیدم نظیر تنهایی
من و هجومِ غزل ها و بی کسی در باد
غروب زخمی شهر و مسیر تنهایی
همیشه طرح نگاهم، سیاه می افتاد
همیشه چشم و دلم بود، گیر تنهایی
امیر کشور دردم که در مقابل دل
دوباره تکیه زدم بر سریر تنهایی
بهار، پشت نفس های شهر می پوسید
و سوخت خاطره ها در کویر تنهایی
فرار می کنم و آسمان به دنبالم
نشسته بر پر و بالم، حریر تنهایی
کنار نعش من امشب، قشنگ می رقصی!!
به نغمه های طربناکِ پیر تنهایی
هزار بار پریدم… نرفته افتادم
نگاه کن که منم، سر به زیر تنهایی
اکولالیا | #امیر_وحیدی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.