جنگل
از شدت درخت
گم شده بود
و ماه
از آن بالا
نگاه می کرد
یاد تو افتادم
موهای سیاهی
که روی صورتت ریخته بود
لحظه ای که چهارپایه را کشیدند
و گریه های مادرت
به جایی نرسید
جنگل
از شدت درخت
گم شده بود
و ابرها
آسمان را گرفته بودند
راه می رفتم و سوت می زدم
و به دست و پا زدنت فکر می کردم
به ناباوری بزرگی
که در چشمهای تو بود
اکولالیا | #آرزو_نوری
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.