خوابت میآید، خستهای
دیدم دیر آمدی
نگران حرف و حدیث همسایهها شدم
راست میگویند پاییندست آسمان
ابر سنگینی گرفته است؟
میگویند هر لحظه ممکن است باران بیاید.
دیدم چتر و کلاه و چکمههای کهنهات اینجاست
دیدم سیگار و دفتر و شناسنامهات را نبردهای
یکی دوبار به درگاهِ دریا و گریه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسایهها از احتمال باران
شام خوردهای؟
دیر است دیگر
چراغ پایین پله را خاموش نخواهم کرد
رخت و لباس بچهها آمده است
چیزی از خواب این خانه جا نخواهیم گذاشت
فقط همین چمدان بسته و
چند کتاب کهنه و قاب عکسی کوچک
گلیم و گهواره و کلید خانه را
به مادر سپردهام،
گلدانها را کنار کوچه جا خواهیم گذاشت
همه خیال میکنند
ما زیارت دریا و گریه رفتهایم
دیر است دیگر، برو بخواب
اکولالیا | #سیدعلی_صالحی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.