خود گور خودش را کنده
تاریخ تولدش را بیاد ندارد
سربازی ترسو بوده
هیچگاه کرشمه ی سنگر را نینگاشته !

مدام دشمن را دوست میداشت
حلقە میکرد دستانش را بر گردن نعش رفقایش
و امید پیروزی را وامی‌بخشید!

واپسین لقمه‌ی نقشه‌اش را بلعید
آخرین مسند را تصاحب می کرد
و نرم نرمک خطبه ی صلح را میخواند!

خود بە تنهایی قراردادی بود مابین طبقه اول و دوم ذهنش
که انسان‌کشی سوسیالیست بوده
و همزمان صلح طلبی فاشیست!
بر روی سفره‌ی کمونیستها بزرگ شده بود
و همجوار مسجدی میزیست!


خود بە تنهایی زار میزد کە عاشق شده
خود گور خودش را نشان کرده
لاک قرمزی خریده
و ناخن دخترکی را رنگ میزد و به بوسه ای تلخ رسیده
تلخ به‌سان آدرس خانه‌ای که سالها متروکە بودە
همان خانه که هر صبح با درش خلوت میکرد
و عصر ها هم پنجره اش را می‌بغضاند!

اکولالیا | #ارسلان_چلبی
ترجمه از #جمال_صوفی