اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "ناصر بایزیدی"

محمود درویش

شعر وطن

وطن!
مرا به نخل آویزان کنید 
من به او خیانت نمی‌کنم.
این زمین و مزرعه من است.
اینجا در گودال‌های آن افتاده‌ام،
و دستانم در آتش سوخته است.
در اینجا شیر شتر 
را در کودکی سر کشیده‌ام. 
وطن من روایت روزهای شاد و غمگین نیست. 
وطن در رویا نمی‌زید 
و نه در مزرعه‌ای در آغوش ماه، 
و نه در قطره‌ای نورانی بر گل رز. 
وطن من غریبه‌ای خشمگین است 
در اضطراب قرن‌ها 
با ماشه‌ای کشیده بر شقیقه‌اش. 
وطن من، کودکی است، 
که دستانش را با امید و شجاعت 
به سوی شادی دراز می‌کند. 
او بادی است در زندان. 
و شاخه‌هایی است 
در نور و تاریکی، 
پیرمردی است که 
در این شاخساران جاودان  
در ماتم زمین و پسرانش نشسته است. 
این سرزمین پوست و استخوان است. 
مرا در آن رها کنید. 
قلب من و درخت خرما با هم
از آن 
به سوی سال‌های سخت اوج می‌گیریم. 
مرا به خرما آویزان کنید 
من به او خیانت نمی‌کنم. 

ادامه شعر

ولادیمیر مایاکوفسکی

جوهر گوگرد

بر چشمانت آذرخشی افتاد:
دیدمت
همراه با دیگران.
پست و
پلیدی-
و رفت
و رفت
و رفت
با دشنام.
من بچه ای خردمندم

ادامه شعر

بلا آخمادولینا

وداع

و در پایان خواهم گفت: 
بدرود دوستی بی عهد 
و شیفته وار 
بالاترین پایه دیوانگی را می پیمایم 
چگونه مهر ورزیدی؟ 
تو از بین بردی و به فنا دادی 
اهمیتی ندارد 
چگونه مهر ورزیدی؟ 
تو از بین بردی 
بی محابا 
لغزشی سنگدلانه…آه  
نه 
تو را بخشیدم 

ادامه شعر

جوزف برودسکی

برای مرگ ژنرال ژوکوف

فرزندان ستون های سربازان منجمد شده را دیده ام
تابوت در درشکه بر روی کفل اسبان
و باد اینجا هیچ رهاوردی برایم نیاورد
از صداهای شیپور ماتم سربازان روس
و در جامه ای باشکوه، پیکر بی جان تطهیر شده ای را می بینم:
مشعل ژوکوف به فراموشی می گراید
جنگجویی که به دست او دیوارهای زیادی فرو ریخت
زمانی که دشمنان با شادی شمشیر به دست داشتند
اما درخشش عملکردش چون هانیبال
در دشت های ولگا به یاد آمد
روزهای خود را با نا امیدی به پایان رساند
همچون بلیساریوس و پومپه
در سرزمین های بیگانه چه اندازه خون سربازان را ریخت
خوب! سوگوار شدید؟
آیا مردن مردم در بسترهای خالی شان
را به یاد می آورید؟
دیدید مغلوب گشتید.

ادامه شعر

بلا آخمادولینا

چند شعر کوتاه از بلا آخمادولینا

۱۹۵۷

خانه و جنگل 
پرتره ای قدیمی 
تو گفتی- گریه نکن 
آتشفشان ها زبانه می کشند 
میپنداشتم، تو دشمن منی… 


انسان ابتدا از دشت ها خارج می شود… 
سپس از گل ها 
دیوانه وار 
با هواپیماهای کوچک 
من، رقصان زیر ماه 
رخسارم را، در درون و منظره ها می جویم 
سپتامبر است 
برف می بارد 

ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×