اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران آلمان (صفحه 4 از 9)

اریش فرید

به‌ تو فکر کردن

با انسان‌ها
از صلح حرف زدن
و همان‌زمان به‌ تو فکر کردن.
از آینده گفتن
و به‌ تو فکر کردن.
از حقِ حیات گفتن
و به‌ تو فکر کردن.
نگرانِ همنوعان بودن
و به‌ تو فکر کردن.
ادامه شعر

فریدریش هولدرلین

تصویر مرد دیدگانی دارد

هنگامی که مردی در آینه می‌نگرد
و تصویرش را آنجا می‌بیند، همان گونه که در نگاره‌ای؛
انگار آن مرد، خود، همانست.
تصویر مرد دیدگانی دارد،
و ماه، از سوی دیگر، روشنایی.
ادیپوس شهریار گویا چشمی اضافی دارد.
مرارتهای این انسان، وصف‌ناپذیر به نظر می‌آیند، ناگفتنی،
بیان‌ناکردنی.
اگر همان است آنچه به نمایش درمی‌آید، به همین دلیل است.
اما چه درمی‌یابم اکنون که درباره‌ات می‌اندیشم؟
مرا می‌کشانند همچنان که جویبارها با ترفندِ جانبی
که همانند آسیا می‌گسترد.
ادیپوس همان گونه مرارت داشت، البته.
طبیعتاً دلیلی دارد.
آیا هرکولس نیز مرارت کشید؟
ادامه شعر

فریدریش هولدرلین

سرود سرنوشت هیپریون

ای ارواح مقدس، در آن فرازگاه گام برمی‌دارید
در روشنان، بر زمین نرم.
نسیم‌های خداگون درخشنده
بر شما نجیبانه دست می‌کشند،
همان گونه که سرانگشتان زنی
زه‌های مقدس را می‌نوازند.

خدایان مانند طفلان خفته
بدون هیچ تدبیری دم بر می‌آورند؛
جان می‌شکوفد همواره
در آنان، عفیفانه نشانده،
ادامه شعر

فریدریش هولدرلین

نان و شراب

اما، ای دوست، ما دیر آمده‌ایم. راست است که ایزدان زنده‌اند،
اما بر فرازمان، بالا در دنیایی گونه‌گون.
آنان در آن فرازگاه وظیفه‌ای بی‌پایان به عهده دارند، و گویی کمی نگرانند
که زنده‌ایم آیا یا مرده، بسیار از ما می‌پرهیزند.
جام سست همواره نمی‌تواند آنان را در برگیرد؛
آدمیان تنها گاهی می‌توانند غنای ایزدان را برتابند. بنابراین
زندگی خود رؤیایی درباره‌ی آنها می‌شود.اما سرگشتگی و
خواب یاری‌مان می‌رساند: پریشانی و شبانه نیرو می‌دهند،
تا قهرمانان بسنده در گاهواره‌های فولادینشان ببالند،
با قلبهایی به نیرومندی ایزدان، همچنان که چنین بود
تندرآسا بر می‌آیند. با این همه اغلب
ادامه شعر

فریدریش نیچه

چشم ها

چشم های آرام
به ندرت دوست می دارند؛
اما وقتی عاشق می شوند
آذرخشی از آن ها بر می جهد
هم چنانکه از گنج های طلا،
آنجا که اژدهایی از حریم عشق
پاسداری می کند.

اکنون میان دو هیچ – نشر جامی

	

برتولت برشت

چه لذتی دارد آغاز

چه لذتی دارد آغاز!
دمیدنِ سحر
اولین چمن
وقتی که رنگ سبز
تقریباً از یاد رفته است.

وای،اولین صفحه‌ی کتابِ دلخواه‌ات!غافل‌گیری !
آهسته بخوان
بخش ناخوانده‌اش
خیلی زود باریک خواهد شد!
و نخستین مشتِ آب
بر چهره‌ی رنگ پریده.
ادامه شعر

فریدریش نیچه

به خدای ناشناخته

دیگر بار، پیش از آنگه بکوچم
و نگاهم را به بالا بردوزم،
دست هایم را بلند می کنم
به سوی تویی که از او گریزانم
و به شکوهمندی،
می ستایمش در محرابی در سویدای دلم
که هماره
صدای او را
طنین می افکند.
و بر پیشانی اش این کلام درخشان نقش است؛
به خدای ناشناخته
از اویم، گرچه تا این دم
در جمعی خیانت ورز مانده ام؛
از اویَم من و دام هایی می نگرم
که به ستیزه وامی داردَم،
می خواهم بگریزم و
خود را به ناگزیر به خدمتگزاری اش کنم.
ای ناشناخته!
ادامه شعر

مارگوت بیکل

از پس شبی دراز

سپیده دمان
از پس شبی دراز
در جان خویش
آواز خروسی می‌شنوم
از دور دست ، و با سومین بانگش
درمی‌یابم
که رسوا شده‌ام .

مارگوت بیکل

عشق ما نیازمند رهایی است

پنجه در افکنده‌ایم
با دست هامان
به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش می‌کشیم
بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان
عشق ما
نیازمند رهایی است
ادامه شعر

مارگوت بیکل

به سویم بیا

به سویم بیا
به سویم بیا
چرا که من می میرم
می خواهم احساس کنم که نیازمندم هستی
درست مانند هوا مرا تنفس می کنی
من به تو در زندگی ام نیاز دارم
از من دور نشو
دور نشو
دور نشو ، نه
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×