بیتعقل، بیترحم، بیشرم
گرداگرد من دیوارهای بلند و غولآسا بنا کردند.
و اکنون اینجا نشستهام و با امید بیگانگی می ورزم.
به چیز دیگری نمیاندیشم: تقدیری از این دست مغزم را میخورد؛
زیرا که کارهای بسیاری در بیرون داشتم که انجام دهم.
آه، در آن هنگام که دیوارها را میساختند چرا نگاه نکردم.