زن پنجره را گشود
باد با هجومی، موهایش را، چون دو پرنده،
بر شانهاش نشاند
پنجره را بست.
دو پرنده بر روی میز بودند،
خیره در او
سرش را پایین آورد
ادامه شعر
زن پنجره را گشود
باد با هجومی، موهایش را، چون دو پرنده،
بر شانهاش نشاند
پنجره را بست.
دو پرنده بر روی میز بودند،
خیره در او
سرش را پایین آورد
ادامه شعر
شعر و بوسه را که داشته باشی
مرگ چه دارد
که از تو بستاند؟
رویای هر کودک صلح است
رویای هر مادر صلح است
کلام عشقی که بر زیر درختان می تراود
صلح است.
پدری که در غبار
با تبسمی در چشم هایش
با سبدی میوه در دست هایش
با قطرات عرق بر جبینش
که چون ترمه ای بر طاقچه خشک میشود
باز گردد
صلح است.
آن هنگام که زخم ها
ادامه شعر
راه چه طولانی بود
از پا افتادم
گاهی از پا که میافتی
تن میدهی به خستگی
میایستی و میگویی: رسیدم
کجا رسیدی؟ میگویی: فهمیدم
چرا فهمیدی؟ خب، بله، شاید این را فهمیدی
که هیچکس هیچوقت به هیچجا نمیرسد. حقیقت این است
ولی حقیقت را نمیگویی. در جیب پالتو مخفیاش میکنی
کنار دستت، کنار سکوتت، کنار خستگیات
پرنده هراسانِ
بوسهی ما
هنوز نمناک میپرسد
اگر سر رفتن داری، ای عشق
از چه رو آمدهای، ای عشق؟
ادامه شعر
فکر و ذکرم شده این کار. ولی امروز
چه کند پیش میرود، ای داد!
از صبح، هوا بس که گرفته بود، دقمرگ شدم.
همهاش باران.
همهاش باد، باد، باد.
حرفم که نمیاید، چه کنم جز نگاه و نظربازی؟
درین گرتهی بیرنگ که حال پیش چشم دارم در قاب،
لبِ پاشوبه غنودهست جوانی رعنا،
شاید خسته از کبوتر بازی زیر آفتاب.
چه قدی، چه قامتی!
عجب ظهر قیامتی
ادامه شعر
آنقدر که زل زدم به زیبایی
ذهنم از آن پر شده
خطهای تن، لبهای سرخ، اندام سوزنده
موهایی که انگار مجسمههای یونانی
همیشه زیبا حتی در پریشانی
طرهای ریخته روی سپید پیشانی
صور عشق، همانطور که شعر من میطلبید
ادامه شعر
از زندان
برایت مینویسم
نزدیک به سه هزار نفر
اینجا
زندانی هستیم.
مردمی هستیم ساده
سختکوش و اندیشهورز
با پتویی مندرس
بر پشتمان.
یک پیاز و پنج دانهی زیتون
شاخهیی از نور در کوله پشتیِمان.
ادامه شعر
من کار مهمی را انجام ندادهام
قلب من، تنها، دیگ گلی دودزدهایست
که بارها و بارها به درون آتش رفته است
و برای میهمانان خود غذا پخته است.
و هر کدام از شما با حرفها و دردهایتان
کندهای هیزم به آتش من افکندهاید،
و انتظار سهمتان را کشیدهاید
تا نامهات برسد
از اینجا رفتهایم
شاید نامهات درست لحظهای برسد
که از اینجا میرویم
نمیتوانیم صبر کنیم.
از هرجا که بیرون میزنم
نامهات میرسد همانجا
اینبار میخواهم کمی صبر کنم
لحظهای فقط
آنقدر که این نامه را بگیرم
دو خط هم جواب بنویسم
نمیتوانیم صبر کنیم.
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑