اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 200 از 202)

پابلو نرودا

در رویاهای من / پابلو نرودا

در رویاهای من
هیچ عشق دیگری
نمیخوابد
تو خواهی رفت
ما با هم خواهیم رفت
بر فراز آب هایی از جنس زمان
دیگر هیچکس
در کنار من
به درون سایه ها
سفر نخواهد کرد
تتها تو
همیشه سبزی
همیشه خورشید
همیشه ماه

اکولالیا | #پابلو_نرودا

برتولت برشت

می خواهم با کسی بروم

می خواهم با کسی بروم که « من دوستش می دارم »
نمی خواهم هزینه ی این همراه شدن را حساب و کتاب کنم
یا اینکه به خوبی و بدی اش فکر کنم
حتی نمی خواهم بدانم دوستم دارد یا نه
فقط می خواهم با آن کسی بروم که دوستش دارم

نصرت رحمانی

او یک نگاه داشت

او یک نگاه داشت
به صد چشم می نهاد
او یک ترانه داشت
به صد گوش می سرود
من صد ترانه خواندم و
نشنود هیچکس
من صد نگاه داشتم و
دیده ای نبود

اکولالیا | #نصرت_رحمانی

فریدون مشیری

بر ماسه ها نوشتم / فریدون مشیری

بر ماسه ها نوشتم
دریای هستی من ، از عشق توست سرشار
این را به یاد.
بسپار!
بر ماسه ها نوشتی
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی است؛
اما…
به باد بسپار

اکولالیا | #فریدون_مشیری

خوزه آنخل بالنته

نه کلمات و نه سکوت

نه کلمات و نه سکوت
هیچ‌کدام یاری نمی‌کند
تا تو را
به زندگی برگردانم

غاده السمان

تو را راندم

تو را راندم،
و ساک‌هایت را در پیاده‌رو افکندم
اما بارانی‌ات که در خانه‌ام مانده بود
هذیان‌گویبی سر داد،
و با اعتراض آستین‌هایش را برای در آغوش گرفتنم
به حرکت در آورد.

وآن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم،
همچنان که فرو می‌افتاد،
ادامه شعر

نزار قبانی

چه می شد اگر خدا

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را
چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد،
آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت،
چه می شد اگر او، حتی به شوخی
مرا و تو را عوض می کرد
مرا کمتر شیفته
تو را زیبا کمتر

اکولالیا | نزار قبانی

ان سکستون

برای نوشتنِ آخرین کلماتم

برای نوشتنِ آخرین کلماتم
آن ها که فقط برای تواند،
آن ها را در یخدان می گذارم
جای امنی کنار نوشیدنی ها و گوجه فرنگی ها
و شاید آن ها آخرین کلمات باشند
نامه های قدیمیِ ذوب شده
به شکل زنبوری سیاه در می آیند
تن پوش ِ شب به آنی
چون کاغذ پاره ای ریز ریز می شود
زرد، قرمز، بنفش.
و تخت خواب_ بگذریم
اما ملافه ها
ادامه شعر

غاده السمان

تو را می بینم که از قاره ای بعید می آیی

تو را می بینم
که از قاره ای بعید می آیی
و شتابان بر آب ها گام بر می داری
تا با من قهوه بنوشی!
همان طور که عادت ما بود،
پیش از آن که بمیری!
میان ِ ما اتفاقی نیفتاده است
و من قرار های پنهانی مان را
حفظ کرد ه ام،
ادامه شعر

به ندرت اتفاق می افتد شاعری

به ندرت اتفاق می افتد
شاعری
به بودن یا نبودن واژه ای به یک اندازه مشکوک باشد
تاریخ که برعکس شود از جنگ بر می گردیم
و گنج هایی که در تو دفن شده است را خیرات می کنی
در سرزمینی که گندم های دیمش مزه گوگرد می دهد
وسر در کوچه هاش، با هزاران پلاک
از اسمت رونمایی می کنند
ما با شنا سنامه هایمان به جنگ نرفتیم
که با پلاک هایمان زندگی کنیم
ریه هایمان را از سر دشت پر کنیم
چند هیروشیما ی دیگر در خودمان دفن کنیم
سر از بگرام در بیاوریم
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×