اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 56 از 202)

فریدون مشیری

دیوانه نیستم، به خدا سخت عاشقم

صبح از دریچه سر به درون می‌کشد به ناز 
وز مشرقِ خیال  
تو
صبحِ تابناک‌تری را 
سر در کنار من 
با چهره شکفته چو گل‌های نسترن 
لبخند می‌زنی 
من
آفتاب پاک‌تری را 
در نوشخندِ مهر تو می‌بینم 
در مطلعِ بلند شکفتن  
من
روز خویش را 
با آفتاب رویِ تو 
کز مشرق خیال دمیده ست 
آغاز می‌کنم 
من با تو می‌نویسم و می‌خوانم 
من با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم 
وز شوق این محال : 
که دستم به دستِ توست

ادامه شعر

هرتا مولر

چه کسی را از ترس دوست داشته باشم

هیچ کس از من نپرسید
که در کدام خانه، در کجا، پشت کدام میز
در کدام تختخواب و در کدام مملکت
دوست دارم راه بروم، بخورم، بخوابم
و یا چه کسی را از ترس دوست داشته باشم

حمید مصدق

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست .
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .

قیصر امین پور

باید به بی گناهی دل اعتراف کرد

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد 
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد 

تا راز عشق ما به تمامی بیان شود 
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد 

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق 
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد

ادامه شعر

حسین پناهی

من می ترسم، پس هستم

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!

ادامه شعر

قیصر امین پور

قطار می‌رود، تو می‌روی

قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود
و من چقدر ساده‌ام
که سالهای سال
کنار این قطار ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاه رفته
تکیه داده‌ام

حسین پناهی

معنای این همه سکوت چیست؟

کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟
کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!
کاش!

قیصر امین پور

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد

ادامه شعر

لنگستون هیوز

نیمکت

من رو نیمکت پارک زندگی می کنم
تو اما توی خیابونای بالاشهر
یه جهنم فاصله است
بین ما دو نفر
من یه پول سیا گدایی می کنم برای شام
تو یه کلفت داری و یه نوکر
اما دارم از خواب بیدار میشم
بگو ببینم نمی ترسی
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×