در این روزهای آفتابی زمستان
اندوه من آیا
برای حسرتِ بودن در جایی دیگر است؛
روی پل در استانبول
با کارگران در آدانا
در کوههای یونان
در چین
یا کنار زنی که دیگر دوستم ندارد؟
درد کبدم است
یا بار دیگر درد تنهایی
و یا اینکه
از مرز پنجاه سالگی میگذرم؟
امروز در دلم
لرزش گنگ ستارهها را
احساس میکنم،
راه من گم شده،اما
در روحِ مه.
نور به بالهایم سنجاق میشود
و اندوهم
غوطه میدهد خاطرات را
در چشمهیِ خیال.
رزها همه سپیدند،
سپید چون دردم؛
سپیدی رزها اما
تنها به خاطر برفیست
که فرو باریده است بر آنها.
شب به پایان راهش نزدیک میشود
ما را
هرگز خوابی نیست.
بیدار میمانیم تا سپیدهدمان.
منتظر میمانیم
تا خورشید چکشاش را
بر تارک خانهها بکوبد.
منتظر میمانیم
تا خورشید
چکشاش را
بر پیشانی و قلبهایمان بکوبد.
ادامه شعر
باد اسب است:
گوش کن چگونه میتازد
از میان دریا، از میان آسمان.
میخواهد مرا با خود ببرد: گوش کن
چگونه دنیا را به زیر سُم دارد
برای بردن من.
مرا در میان بازوانت پنهان کن
تنها یک امشب،
آنگاه که باران
دهانهای بیشمارش را
بر سینه دریا و زمین میشکند.
گوش کن چگونه باد
چهار نعل میتازد
برای بردن من.
وقتی که تو را دوست میدارم
بارانی سبز میبارم
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ.
از مژگانم گندم میروید
انگور
انجیر
ریحان و لیمو.
در نواهای پنهانت
از تقدیری شوم خبر میرسد.
تمامی پیمانهای قدیسی
نفرین میشوند
و سعادت
حرمت از کف میدهد.
و چنان نیروی گیرایی در آنها میگذرد
که من به تکرار میگویم:
این تو بودی که با وسوسهی زیباییات
فرشتگان را به پایین کشاندی
و هنگامی که به ایمان طعنه میزنی
ناگاه بر فراز سرت
هالهای ارغوانیفام و خاکستری جلوهگر میشود
که زمانی آن را دیده بودم من.
ادامه شعر
در چشم ِ غمزده اشکی نیست
آنها پشتِ دستگاهِ بافندگی نشستهاند
و دندانهای بههمفشردهیشان را نشان میدهند:
آلمان، ما کفنت را میبافیم،
درونش نفرین ِ سهلایه را میبافیم
ما میبافیم، ما میبافیم!
نفرین بر خدایی که بر او نماز گزاردیم
در سرمای زمستان و در قحطی و فقر؛
بیهوده امید بستیم و بهانتظار نشستیم
او دستمان انداخت، بهبازیمان گرفت،
و بهانتظار ِ خود نشاند
ما میبافیم، ما میبافیم!
ادامه شعر
فعل هستن
هستی چگونه می رود
وقتی به بار می نشیند ؟
زندگانیم ما و در اطراف خویش
پرسان پرسان
که هستی چیست؟
آیا داشتن یک بدن است ، یا یک نام و یک نشان ؟
من این سه را دارم . پس هستم ؟
آیا تغییر می کنم وقتی که آهنگ رشد می گیرم ؟
آیا از سبک و نام ونشان دیگری بهره مندم ؟
نکند وقتی مردم تنها شروع به هستی می کنند که رشد یافته اند؟
هستی ، وحشتناک است ؟ دردآور ؟ دلپذیر ؟ محزون ؟
هستی ، تلفظی ملال آور دارد ،
آیا با شایسته ی بسیاری از چیزها نیست ؟
تکرار می کنم : هستی ، هستی ، هستی ، تی . ی .
چگونه بروم با هستی هنگامی که روییده شده ام ؟
ادامه شعر
شصت سالهام
از نوزده سالهگی رویا دیدهام
در باران در گل و لای،
در تابستان و زمستان،
در خواب و در بیداری،
از پی رویاهایم دویدهام
و میدوم
چه چیزها که از کف ندادهام!
کیلومترها امید و خروارها اندوه!
گیسوانی که شانه کردهام،
دستهایی که فشردهام
ادامه شعر
جهان بزرگ است و جا میشود
در این پنجرهی رو به دریا
دریا بزرگ است و جا میشود
در بستر و بر تختِ عاشقی
عشق بزرگ است و جا میشود
در فضای موجز بوسهای
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑