ایستاده بر سر این دوراهیها،
بر لب جاری خواهم کرد، بدرورد خویش را
تا گام نَهم در جادهٔ روح و جان خویش.
خاطرهها بیدار میشوند
ساعتهای شوم بیدار میشوند
من خواهم رسید به باغچهٔ کوچکِ سرودِ سپیدِ خویش
و لرزی ناگهان به جانم خواهد نشست
درست مثل ستارهٔ سحری.