شاخهی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
باغم گل کرده است
کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره میروید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بالهایی از برگ در میآورد
و در آب میافتد
با جویها میدرخشد
و غوطهور در آب
برق میزند
خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانهی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری
دلم بر نوک انگشتانم میرقصید
عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده است
چرا چشم هایم مثل ستارهها میدرخشند
و چرا لبهایم از صبح روشنترند
می خواستم این عشق را تکهتکه کنم
ولی نرم و سیال بود ، دور دستم پیچید
و دستهایم در عشق به دام افتادند
حالا مردم میپرسند که من زندانی کیستم
اکولالیا | #هالینا_پوشویاتوسکا
از کتاب خیانت،شعرهای شور و شکست / برگردان: #محسن_عمادی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.