اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 155 از 189

چارلز بوکوفسکی

آفرینش ون گوگ

ون گوگ گوششُ برید به یه جنده هدیه ش داد
اونم چندشش شد پرتش کرد رو زمین

ـ هی وَن
جنده ها پول می خوان نه گوش
به گمونم واسه همین نقاش بزرگی بودی
چون چیزای دیگه رُ نمی فهمیدی

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی

قیصر امین پور

خیلی دلم برای گریه تنگ است

انگار مدتی است که احساس می‌کنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشته‌ام
احساس می‌کنم که کمی دیر است
دیگر نمی‌توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند

فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی
آه
مردن چه قدر حوصله می‌خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
ادامه شعر

بیژن نجدی

به خاطر پیراهنت

آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را
اگر می بارد بر چتر آبی تو
و چون تو نماز خوانده ای، خداپرست شده ام

اکولالیا | #بیژن_نجدی

شمس لنگرودی

ماجراى مرا پایانى نبود

ماجراى مرا پایانى نبود
در تمام اتاق‌‏ها
خیال‌‏هاى تو پرپرزنان می‌‏رفتند و می‌آمدند
و پرندگانى
بال‏‌هاى تو را می‌چیدند و به خود می‌بستند
که فریبم دهند
موسى
در آتش تکه‏‌هاى عصایش می‌‏سوخت
بع‏‌بع گوسفندانى گریان
در فراق شبان گمشده
در اتاقم می‌‏پیچید
و من
تکه تکه
فراموش می‌شدم
ادامه شعر

رضا براهنی

سفر پیدایش

مثل پرنده ای که بال زنان از افق کرامت خود را نثار کرد به پرواز
و مثل یک برهنه شدن
و مثل یک سپیده ی از تیرگی برهنه شده
دریاچه های شاد دو چشمش درشت، چون دریا
و مثل یک درخت پر از میوه
و مثل آب، سایه و چون وحی و واحه ای ز نبوت ز بادیه
با عدل بال های ترازو سان،
قرآن دست های بلندش،
خورشیسدی از تجلی اشراق را گشودانگشت های ساده و موزون سوره ها
آن آیه ی منظم ناخن ها
-آن لاله های قافیه ها
آن آیت بلندی بیرق ها
با بوسه های زنده تلاوت شد
تفسیری از امید و سخاوت،
تقریر شد
بر روی ریگ بادیه، در برگ های سبز
تحریر شد
ادامه شعر

هاینریش هاینه

نامه ای که نوشته ای

نامه ای که نوشته ای 
هرگز نگرانم نمی کند 
گفته ای بعد از این دوستم نخواهی داشت 
اما، نامه ات چرا اینقدر طولانی است؟ 
تمیز نوشته ای، پشت و رو و دوازده برگ 
این خودش یک کتاب کوچک است 
هیچ کس برای خداحافظی 
نامه ای چنین مفصل نمی نویسد 

از کتاب درختان ممنوع

	

چارلز بوکوفسکی

زندگی‌ ای برای هدر دادن

تقریباً صبح است
توکاها روی کابل تلفن
منتظرند
و من راس ساعت ۶ صبح
ساندویچ فراموش شده‌ی
دیروز را می‌خورم
صبح آرام روز یکشنبه
یک لنگه کفشم
یک گوشه‌ی اتاق
راست ایستاده
و لنگه‌ی دیگر به پهلو
افتاده است
بله، بعضی زندگی‌ها برای هدر دادن
آفریده شده‌اند

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی

اریش فرید

عشق می گوید

عقل می گوید
که دیوانگی ست
عشق میگوید
همانی که هست

هشیاری می‌گوید
که ناخرسندیست
ترس می گوید
جز رنج ، هیچ‌چیز نیست
فراست می گوید
آینده‌ای ندارد
عشق می گوید
همانی که هست

غرور می گوید
مضحک است
هشیاری می‌گوید
احمقانه است
تجربه می گوید
غیرممکن است
عشق می گوید
همانی که هست

ژاک پره‌ ور

با لبهای تو دیگر نیازی به کلمه ها نخواهم داشت

لبهایت را بیشتر از تمامی کتاب هایم دوست می دارم
چرا که با لبان تو
بیش از انکه باید بدانم ، می دانم.
لبهایت را بیشتر از تمامی گل ها دوست می دارم
چرا که لب هایت لطیف تر و شکننده تر از تمامی انهاست.
لبهایت را بیش از تمامی کلمات دوست می دارم
چرا که با لبهای تو
دیگر نیازی به کلمه ها نخواهم داشت

اکولالیا | #ژاک_پره‌_ور

تورگوت اویار

درد های یک زن

درد های یک زن
خیلى بیشتر
از آنیست که
به زبان می آورد

اکولالیا | #تورگوت_اویار

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×