اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 175 از 189

غاده السمان

نمى‌توانى مرا در بند کنى

دوستت دارم
اما نمى‌توانى مرا در بند کنى
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست
پس‏ مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش‏!
مرا بپذیر آنچنان که هستم
ادامه شعر

آنا آخماتووا

تنها اندوه است که پایدار است

طلا رنگ می بازد
مرمر خاک می شود
فولاد زنگ می زند
نابودی با همه چیزی است در این جهان.
تنها اندوه است که پایدار است
تا زمانی که واژه باشکوه بماند

اکولالیا | #آنا_آخماتووا

نزار قبانی

چشمانت آخرین فرصت‌های از دست رفته‌اند

چشمانت آخرین قایق‌هایی است که عزم سفر دارند
آیا جایی هست؟
که من از پرسه زدن در ایستگا‌ه‌های جنون خسته‌ام
و به جایی نرسیدم
چشمانت آخرین فرصت‌های از دست رفته‌اند
با چه کسی خواهند گریخت
و من
به گریز می‌اندیشم
چشمانت آخرین چیزی است که از گنجشکان جنوب مانده
چشمانت آخرین چیزی است که از ستارگان آسمان به جا مانده
آخرین چیزی است که از گیاهان دریا مانده ‌است
آخرین چیزی است که از کشتزار‌های تنباکو
آخرین چیزی است که از اشک‌های بابونه باقی است
چشمانت آخرین بادهای موسمی وزیده است
و آخرین کارناوال ‌آتش‌بازی است
چشمانت کارناوال آتش بازیست!
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد!
ادامه شعر

پابلو نرودا

اگر اندک اندک دوستم نداشته باشی

اگر اندک
اندک
دوستم نداشته باشی
من نیز تو را
از دل می برم
اندک
اندک
اگر یک باره فراموشم کنی
در پیِ من نگرد
زیرا
پیش از تو
فراموشت کرده ام

اکولالیا | #پابلو_نرودا

آنا آخماتووا

چه کنم که توان از من می گریزد

چه کنم که توان از من می‌گریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می‌آورند

از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می‌گذرم
بادی نرم و نابهنگام می‌وزد
سبکسرانه با بویی از پاییز

و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست‌ها می‌شنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس می‌کشد
اما غمی به دل ندارد

اکولالیا | #آنا_آخماتووا
ترجمه از #احمد_پوری

نزار قبانی

این‌ فصل‌های بی‌تو

باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌، 
جای‌ خالی‌ات‌ بزرگ‌تر می‌شود ! 
وقتی‌ مه‌ بر شیشه‌ها می‌نشیند 
بوران‌ شبیخون‌ می‌زند، 
هنگامی‌ که‌ گنجشک‌ها 
برای‌ بیرون‌ کشیدن‌ ماشینم‌ از دل‌ برف‌ سر می‌رسند، 
حرارت‌ دستان‌ کوچک‌ تو را 
به‌ یاد می‌آورم‌ 
و سیگارهایی‌ را که‌ با هم‌ کشیده‌ایم‌، 
نصف‌ تو، 
نصف‌ من‌… 
مثل‌ِ سربازهای‌ هم سنگر ! 

ادامه شعر

آنا آخماتووا

خورشید در خاطره‌ رنگ‌ می‌بازد

خورشید در خاطره‌ رنگ‌ می‌بازد،
سبزه‌ تیره‌تر می‌شود،
باد‌ برفی‌ زودرس‌ را
آرام‌ آرام‌ می‌پراکند.
آب‌ یخ‌ می‌بندد.
آبراه‌های‌ باریک‌ ایستاده‌اند.
این جا چیزی‌ اتفاق‌ نخواهد افتاد،
هرگز!
در آسمان‌ خالی‌
دشت‌ گسترده، بادبزنی‌ ناپیدا.
شاید بهتر بود هرگز
همسر تو نمی‌بودم
خورشید در خاطره‌ رنگ‌ می‌بازد.
این‌ چیست؟ تاریکی؟
شاید!
زمستان،
یک‌ شبه‌ خواهد رسید

اکولالیا | #آنا_آخماتووا

نزار قبانی

باران معشوقه‌ی من است / نزار قبانی

دوباره باران گرفت
باران معشوقه‌ی من است
به پیش بازش در مهتابی می‌ایستم
می‌گذارم صورتم را و
لباسهایم را بشوید
اسفنج وار
باران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!
باران یعنی قرارهای خیس
باران یعنی تو برمی‌گردی
شعر بر می‌گردد
پاییز به معنی رسیدن دست های تابستانی توست
پاییز یعنی مو و لبان تو
دست‌کش ها و بارانی تو
ادامه شعر

غاده السمان

به تو تکیه کرده ام

به تو تکیه کرده‌ام
و از درخت تنت
شاخه‌های مهربانی مرا دربر گرفته‌اند

مباد که به تو اعتماد کنم
آنگاه که دستانم را فشردی
ترسیدم مبادا که انگشتام را بدزدی
و چون بر دهانم بوسه زدی
دندانهایم را شمردم! گواهی می دهم بر ترسهایم

دوستت می دارم
اما خوش ندارم که مرا دربند کنی
بدانسان که رود
خوش ندارد
در نقطه‌ای واحد، از بسترش اسیر شود در بند کردن رنگین‌کمان

از آنرو که براستی دوستت دارم
ما، در همان رودخانه، دیگربار
آب‌بازی خواهیم کرد در بند کردن لحظه‌ی هراسها

ادامه شعر

آنا آخماتووا

گرم است هر دو روی این بالش

گرم است هر دو روی این بالش
دومین شمع رو به زوال است
در گوش من فریاد بی پایان کلاغهای سیاه،
تمام شب چشمهای باز بی‌خواب
و حالا دیگر بسیار دیر است برای حتا به خواب فکر کردن
و مرا تاب سپیدی این پرده نیست
صبح بخیر…
صبح

اکولالیا | #آنا_آخماتووا
ترجمه: آزاده کامیار

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×