اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 74 از 189

مارگوت بیکل

هیچکس نمی‌خواهد تنها باشد

هیچکس نمی‌خواهد تنها باشد
هیچکس نمی‌خواهد گریه کند
بدنم می‌خواهد که تو را در آغوش بگیرد
بسیار بد است که به روحت صدمه می‌زند
زمان گرانبهاست
و به دور دستها می‌لغزد
و در همه‌ی لحظات عمرم در انتظار تو بوده‌ام
هیچکس نمی‌خواهد تنها باشد
پس چرا
چرا اجازه نمی‌دهی عاشقت باشم
می‌توانی صدایم را بشنوی
آوازم را می‌شنوی
این آوازی عاشقانه است
پس قلب تو می‌تواند مرا بیابد
و ناگهان تو
ادامه شعر

غاده السمان

و من کامل می‌شوم

ای یار
که در گریبانت
دو کبوتر توأمان بی‌تابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است
لبانت به طعم خوش صداقت آغشته است
و گرمای مهربان دستت
مرد را مرد می‌کند
و من
ایستاده ام
و به نیمه‌ی کهکشان می‌نگرم
ادامه شعر

اکتاویو پاز

چهره‌ی تو را می‌جویم

هذیانم را دنبال می‌کنم، اتاق‌ها، خیابان‌ها
کورمال‌کورمال به‌درون راه‌روهای زمان می‌روم
از پلّه‌ها بالا می‌روم و پایین می‌آیم
بی‌آن‌که تکان بخورم با دست دیوارها را می‌جویم
به نقطه‌ی آغاز بازمی‌گردم
چهره‌ی تو را می‌جویم
به میان کوچه‌های هستی‌ام می‌روم
در زیر آفتابی بی‌زمان
و در کنار من
تو چون درختی راه می‌روی
تو چون رودی راه می‌روی
تو چون سنبله‌ی گندم در دست‌های من رشد می‌کنی
تو چون سنجابی در دست‌های من می‌لرزی
تو چون هزاران پرنده می‌پری
ادامه شعر

ویلیام باتلر ییتس

چه کسی خواب دید

چه کسی خواب دید
زیبایی مثل یک رویا می گذرد؟
برای این لبان سرخ، با تمام غرور ماتم زده شان
آن چنان غمگین
که ممکن نیست هیچ شگفتیِ جدیدی روی دهد.
تروی
در یک پرتوی برافروخته ی آیینِ مرده سوزان از میان رفت،
و فرزندان یوسنا مردند.
ما و دنیای طاقت فرسا در حال عبوریم
در میان روح آدمیان
که سست می شود و جایش را به دیگری می دهد
مثل آب های رنگ باخته در جریان تند زمستانی شان
در زیر ستاره های در حال گذر دریای آسمان
در این چهره ی تنها زندگی می کند.
ادامه شعر

ویکتور خارا

شعر من در مدح هیچ‌کس نیست

نه برای خواندن است که می‌خوانم
نه برای عرضه‌ی صدایم.
نه!
من آن شعر را با آواز می‌خوانم
که گیتار پُر احساس من می‌سراید.
چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد.
و پرنده‌وار، پرواز کُنان در گذر است.
و چون آب مقدس
دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید می‌دهد.
پس ترانه‌ی من آنچنان که «ویولتا» می‌گفت هدفی یافته است.

آری گیتار من کارگر است
که از بهار می‌درخشد و عطر می‌پراکند.
ادامه شعر

ران ویلیس

اینک سکوتی هستم

روزی ، روزگاری انگاشتم
که صدایی هستم
و پنداشتم
که دنیایی را دگرگون می‌سازد
اینک سکوتی هستم
که مرا دگرگون می‌سازد.

ویلیام باتلر ییتس

آنجا جای مردان پیر نیست

آنجا جای مردان پیر نیست
جوانان در آغوش یکدگر
پرندگان در میان درختان
آن نسل های محتضر آوازه خوانند
آبشارها ماهی آزاد
دریاها ماهی سیاه
ماهی، چرنده و پرنده
تمام تابستان را به ستایش مشغولند.
هر آنچه را شکل گرفته، به دنیا آمده و می میرد
در بند آن موسیقی شهوانی از یاد می برند
آن یادمان های خرد پیر ناشدنی را.
انسان کهنسال نیست مگر چیزی پیش پا افتاده
قبایی ژنده افتاده بر عصایی
مگر آنکه روح کف زنان ترانه سر دهد
برای هر پاره پورگی در آن لباس فناپذیر
آنجا مدرسه ای برای آواز نیست
مگر مطالعه ییادمان های شکوه خود
ادامه شعر

ویلیام استفورد

داستان، همه‌اش همین است

در خنکای صبحی برخاستم
بیرون از پنجره خم گشتم
نه ابری، نه بادی
تنها هوایی که عطر گل‌ها را تا چندی نگاه می‌داشت
یک جایی هم کبوترها.
روزگارم را بیشتر در تعلیق، سر کرده‌ام
و باقی عمرم را محکوم گشتم.
خب، می دانی
اینجاست که صلح، مفهوم خود را بیشتر باز می‌یابد
بگذار که سطل حافظه
فرو افتد در چاه
ادامه شعر

اوزدمیر آصف

با وجود این فاصله‌های دور

و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است

زنده نگه داشتن
کسی درون ات
حتی
با وجود این فاصله های دور

اکولالیا | #اوزدمیر_آصف

ریچارد براتیگان

قلعه مرغان دریایی

هملت
با مرغی دریایی
زیر بازوانش
با اُفیلیا ازدواج کرد.
اُفیلیا هنوز خیس بود از
غرفه‌گی در آب.
او چون
گلی سپید بود
که مدتی طولانی
ادامه شعر

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×