اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

برچسب شعر سیاسی (صفحه 2 از 3)

نزار قبانی

تنها عشق پیروز است

با وجود گردبادهایی که در چشمان من برمی‌خیزد؛
و با وجود غم‌هایی که در چشمان تو می‌خوابد؛
و با وجود روزگاری که
بر زیبایی آتش می‌گشاید، هر جا که باشد؛
و بر دادگری، هر جا باشد؛
و بر اندیشه، هر جا که باشد؛
می‌گویم: تنها «عشق» پیروز است.
می‌گویم: تنها «عشق» پیروز است.
هزارهزار بار [می‌گویم:]
تنها «عشق» پیروز است؛
و در برابر خشکی و پژمردگی، پناه و پوششی نیست،
جز درخت مهربانی.

ادامه شعر

برتولت برشت

همان جنگ راستین

از آن رو که پرولتاریا با رشادت و ایثار می‌جنگد
او را به جنگ گسیل می‌دارند؛
چرا و برای که می‌جنگد؟
بر او معلوم نیست و نباید بدان بپردازد.‏

لعنت به جنگ شما!‏
تنها به ضیافتش بروید!‏
ما تفنگ‌ها را بر زمین می‌کوبیم،‏
و در جنگ دیگری شرکت می‌کنیم
همان جنگ راستین.‏

پرولتاریا به خط مقدم می‌رود،‏
اما سرداران پشت جبهه می‌مانند.‏
وآن‌گاه که والاحضرتان غذا خوردند
او‌ نیز شاید چیزی یافت.‏

ادامه شعر

پابلو نرودا

من مجازات می­‌خواهم!

آن­‌ها تفنگ­‌های پر از باروت را آوردند
آنان دستور این کشتار وحشیانه را صادر کردند
آن­‌ها این‌جا با خلقی مواجه شدند
گردآمده به حکم عشق و وظیفه
که سرودی می­‌خواندند.

دخترک با پرچمش فرو افتاد
و پسر، خندان، زخمی، در کنارش
مردم وحشت­‌زده، با درد و خشم
دیدند آنان را که بر خاک می­‌افتادند
و همان‌جا که کشتگان افتاده بودند
مردم پرچم­‌های‌شان را در خون زدند
تا آن را رو به دژخیمان دوباره بر پا دارند.

ادامه شعر

نزار قبانی

مهین

من تو را دوست دارم
تا پیوند داشته باشم
با خدا، با زمین، با تاریخ، با زمان
با آب، با مزرعه
با کودکانِ خندان
با نان!
با دریا، با صدف‌ها و کِشتی‌ها
با ستاره‌ی شب که النگوهایش را به من می‌بخشد
با شعر که ساکنش هستم
با زخم که در من زندگی می‌کند!
ادامه شعر

برتولت برشت

آهای آیندگان

راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می‌کنم
امروزه فقط حرف‌های احمقانه بی‌خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی‌احساسی خبر می‌دهد،
و آنکه می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
این چه زمانه ایست که
حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود می‌رود گناهکار است
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترسی ندارند.
این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور کنید: این تنها از روی تصادف است
هیچ قرار نیست از کاری که می‌کنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.
به من می‌گویند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش
اما چطور می‌توان خورد و نوشید
وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه‌ای بیرون کشیده‌ام
و به جام آبم تشنه‌ای مستحق‌تر است.
اما باز هم می‌خورم و می‌نوشم

ادامه شعر

نزار قبانی

حرف‌های تو مثل قالی ایرانی‌

حرف‌های تو مثل قالی ایرانی‌ست
و چشمهایت
گنجشک‌های دمشقی
که بین دو دیوار می‌پرند.
قلب من مثل کبوتر
بالای حوضچه‌ی دستانت پر می‌کشد
و در سایه‌ی النگوهایت می‌آرامد
و من دوستت دارم
امّا می‌ترسم گرفتارت شوم…!

نزار قبانی

به جز کلمه

اینجادیگر راه چاره ای نمانده است
به جز کلمه
اینجادیگر سینه ای مرا شیر نمی دهد
به جز کلمه
اینجادیگر میهنی نیست مرا حمایت کند
به جز کلمه
اینجا در گذشته ی من زنی دیگر نیست
به جز کلمه
به جز کلمه !

دنیس بروتوس

در زندان

در زندان
ابرها معنی می‌یابند
همچنان که پرندگان

با پاره‌ای خرد از آسمان
بریده شده با دیوارها
جدا شده با خصومتی سرد
منگنه شده
به دست سرکرده ناانسان
فقط روح برمی‌آید
اگر که بتواند

آنجا امیدی
به دیدن ستارگان نیست
لامپ‌ها و چراغ‌های قوی
آنها را فرو می‌کُشند
ادامه شعر

ناظم حکمت

چه زیباست اندیشیدن به تو

چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
در زندان
زمانی که از مرز چهل سالگی می‌گذرم
چه زیباست اندیشیدن به تو
به دستانت روی پارچه آبی
به موهایت نرم و ابریشم‌گون
چون خاک دلداده‌ام استانبول
شوق دوست داشتنت
چون من دیگری در درونم…
عطر برگ‌های شمعدانی بر سرانگشتانم
آرامشی آفتابی
و نیاز تن
چون تاریکی ژرف و گرم
شکافته با خطوط سرخ و روشن
ادامه شعر

کانفورمیست

خود گور خودش را کنده
تاریخ تولدش را بیاد ندارد
سربازی ترسو بوده
هیچگاه کرشمه ی سنگر را نینگاشته !

مدام دشمن را دوست میداشت
حلقە میکرد دستانش را بر گردن نعش رفقایش
و امید پیروزی را وامی‌بخشید!

واپسین لقمه‌ی نقشه‌اش را بلعید
آخرین مسند را تصاحب می کرد
و نرم نرمک خطبه ی صلح را میخواند!

خود بە تنهایی قراردادی بود مابین طبقه اول و دوم ذهنش
که انسان‌کشی سوسیالیست بوده
و همزمان صلح طلبی فاشیست!
بر روی سفره‌ی کمونیستها بزرگ شده بود
و همجوار مسجدی میزیست!
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×