هملت
با مرغی دریایی
زیر بازوانش
با اُفیلیا ازدواج کرد.
اُفیلیا هنوز خیس بود از
غرفه‌گی در آب.
او چون
گلی سپید بود
که مدتی طولانی

زیر باران رها شده باشد.
اُفیلیا گفت:
تو را دوست دارم
آن پرنده را هم که
در زیر بغل داری.

از کتاب دری لولا شده به فراموشی – نشر چشمه