زمانی بود که تو لبریز لبخند بودی
لبخندهایی از شگفتی ، شوق یا شیطنت
و گاهی لبخندی تلخ و کوتاه
اما به هر حال لبخند بود
امروز هیچ لبخندی برایت نمانده است
من دشتی خواهم یافت که در آن بروید هزاران گل لبخند
و یک بغل از زیباترین لبخندها برایت میآورم
ولی تو میگویی به لبخند نیازی نداری
چرا که بی اندازه خستهای از لبخندهای بیگانه و لبخندهای من
من خود نیز خستهام از لبخندهای بیگانه
من نیز خستهام از لبخندهای خود
عضو کانال تلگرام اکولالیا شوید
و اشعار منتخب روزانه را بخوانید
لبخندهایی که مرا عبوستر میکنند
در حقیقت من هیچ لبخندی نیست
تو در زندگی من آخرین لبخندی
لبخندی بر چهرهای که هرگز متبسم نمیشود
اکولالیا | #یوگنی_یوفتوشنکو
ترجمه از #نسترن_زندی
دیدگاهتان را بنویسید