اگر بمیرم، جعبه ی سیاهم را پیدا نخواهند کرد
و نه ظرافت عشقی وُ
نه تعبیر خیالی
عمر کوتاهم،
همیشه عطر گل های باد را خواهد داد!

گویی از تشییع جنازه ی مگسی برگشته ام
آنقدر مستم که بوی کونیاک گرفته ام
همین تازگی ها جسد باران را از دریا بیرون کشیده اند
امروز، روزی ناپالمی* از فصل بهار است

آیا گلایل های دهکده های کوهستانیِ صبرِ آتشینم،
فقط در چهچهه ی حسرت ات زندگی خواهند کرد؟
کودکی ام بسیار در جستجوی حقیقت رازت خواهد بود
صورتم، آمیب گربه ای است
که اگر بمیرم، به خودی خود تکثیر خواهد شد!


اگر بمیرم، جعبه ی سیاهم را پیدا نخواهند کرد
و نه خستگی یخبندانی و
نه پرده ی پاره شده ی سینمایی
قبر کوچکم،
مثل قلب کودکی، شیطان وُ نافرمان خواهد بود!

*ناپالم: بمب آتش­زا
اکولالیا | #اسکندر_کوچک
ترجمه از #مجتبی_نهانی