چشمهام
برای همه جا
در و پنجره میسازد
شاید بیایی
عاشق چشمهات باشم
از در راهم میدهی
یا از پنجره بیایم؟
کف دستهام را بر صورت پنجره
سرد میکنم
بر کلمههات چشم میکشم
بوی تنت را در ذهنم میچرخانم
که چیزی نبینم دیگر.
برای بودنت چه کنم
آقای من؟
و حالا باز برگشتهام
مرا نمیبینی
مثل سایه در اتاق راه میروم.
و میروم
که دنبال تو بگردم
دوری تو
مزهی قبر میدهد چقدر
این گلدان هم پژمرد
کسی آبش نداده بود
دستهات توی دستهام بود
و بیدار شدم
میخواهم
باز چشمهام را ببندم
سراسیمه میآیی
خودت را میسپاری به دستهای من
با تنت چکار کنم؟
پلک میزنم
و به سقف خیره میشوم
با نبودنت چکار کنم؟
اکولالیا | #عباس_معرفی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.