به پیری خو میگیرم
به دشوارترین هنر دنیا
کوبه ای به در برای آخرین بار
و جدایی بی انتها
ساعتها میگذرند ، می گذرند ، می گذرند
می خواهم بیشتر بفهمم حتی به قیمت ایمانم
خواستم چیزی برایت بگویم نتوانستم
دنیا مزه سیگار ناشتا دارد
مرگ پیش از همه چیز تنهایی اش را برایم فرستاده
حسرت می برم به آنان که حتی نمی دانند دارند پیر می شوند
بس که سرشان گرم کارشان است
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.