افسونِ عشقها و آرزوها و افتخارات
چه کوتاه
نوازشگرمان بود
سرخوشیهای جوانی رفتند
چونان خواب و
غبارِ سپیدهدم
امّا به زیر جور سیطرهی تقدیر
اشتیاق
هنوز در ما شعلهور است
گوشِ جان به آوای میهنمان داریم
و دقایق مقدس آزادی را
با شکنجهی اُمید
چشم به راهیم
آنگونه که عاشقِ جوان
لحظهی میعادش را بپاید
مادام که زندهایم
جانهامان را با آزادی گرما میبخشیم
دلهامان برای شرافت میتپند
دوستِ من !
تندبادِ جانهای پاکمان را
به میهن اهدا میکنیم
و باورت باشد ای یار
که ستارهی دلربای سعادت
بر خواهد آمد
روسیه از خواب سنگینش
بیدار میشود
و بر تختهپارههای استبدادِ بدسرشت
نام تکتکِ ما را خواهند نوشت !
اکولالیا | #الکساندر_پوشکین
ترجمه از حمیدرضا_آتش_برآب
از کتاب شعر روس (عصر طلایی و نقرهای ) – انتشارات نی
ارسال کننده سالار یزدانی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.