تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند
مجذوب خود کند پژواکی را
که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبار قرون
تو همانی
که با او واژه به واژه
میبافم اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیر همیشه پابرجا را
با سحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست
به چشمم
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگبانوی پُنتیه
و من از راه جادههای انتاکیه
عازم زیارتم
آنجا که لابلای سنگهای پروانس
به هیأت گرگ درآمدهاند خنیاگران
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا
عشق و شعر ناگزیرند
اکولالیا | #آندره_ولتر
ترجمه: سارا سمیعی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.