در دل مه
لنگان
زارعی شکسته می گذرد
پا در پای سگی
گامی گاه در پس او
گاه گامی در پیش.
وضوح و مه
در مرز ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکه قانع آفتاب اما
مرا
پروای زمان نیست.
خسته
با کوله باری از یاد اما،
بی گوشه بامی بر سر
دیگر بار
اما اکنون بر چار راه زمان ایستاده ایم
و آنجا که بادها را اندیشه فریبی در سر نیست
به راهی که هر خروس باد نمات اشارت می دهد
باور کن!
کوچه ما تنگ نیست
شادمانه باش!
و شاهراه ما
از منظر تمامی آزادیها می گذرد!
اکولالیا | #احمد_شاملو
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.