چشم پوشیده ام از عشق،
به جای عکس توی شناسنامه ام
تکه ی شکسته ی آینه ای چسبیده است
روی شانه های بچه ها،
گروه های بازی زردآلویی شکل را می بینم
و آن مرد معصوم را
که می خواستی داخل هفده سالگی ات بگنجانی اش
لبخند باران گونه ات را
شاید در چهره ی نرم افزارهای جاسوسی تکرار کرده ام
پیامبر مُرد!
چونکه من تو را هیچگاه عریان ندیدم!
اکولالیا | #اسکندر_کوچک
ترجمه از #مجتبی_نهانی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.