ما شکیبا بودیم
و این است آن کلامی که ما را به تمامی
وصف میتواند کرد
ما شکیبا بودیم.
به شکیبایی بشکهیی بر گذرگاهه نهاده؛
که نظاره میکند با سکوتی دردانگیز
خالی شدن سطلهای زباله را در انبارهی خویش
و انباشته شدن را
از انگیزههای مبتذل شادی گربگان و سگان بیصاحب کوی،
و پوزهی رهگذران را
که چون از کنارش میگذرند
به شتاب
در دستمالهایی از درون و برونِ بشکه پلشتتر
پنهان میشود
ای محتضران
که امیدی وقیح
خون به رگهاتان میگرداند!
من از زوال سخن نمیگویم
یا خود از شما که فتح زوالید
و وحشتهای قرنی چنین آلودهی نامرادی و نامردمی را
آنگونه که به دنبال میکشید
که ماده سگی
بوی تند ماچگیاش را
من از آن امیدِ بیهوده سخن میگویم
که مرگ نجاتبخش شما را
به امروز و فردا میافکند:
مسافری که به انتظار و امیدش نشستهاید
از کجا که هم از نیمهی راه
باز نگشته باشد؟
اکولالیا | #احمد_شاملو
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.