گریه
امانم را بریده بود
وقتی پشت سر هم
سیب می­ گفتم
می خواستم
خنده­ ای باشم
در قاب عکس ­ات
و پای این آسمان کبود
به کوچه آفتابی ­ات نرسد
باران
یکریز و بی ­ملاحظه می ­بارید
و من
پشت سر هم
سیب می گفتم
مبادا
ابرها
ضمیمه عکس ­ام باشد
و در اتاق کوچک ­ات
باران بگیرد

اکولالیا | # آرزو نوری