من طشت ماه را
بسیار دیدهام
بالای کوهها
من طشت ماه را
ندیده بودم
انگار.
ولی آن کاسه بزرگ پر از کف را
هر روز، بله هر روز
میدیدم
بسیار میدیدم
که پیراهن مرد کشته را
میشستند، میشستند، میشستند
و نهرهای پر از خون
شهر بزرگ را
رنگ جوانی
میبخشید
اکولالیا | #حسین_منزوی
شعری برای غلامحسین ساعدی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.