مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من
خاکستری است شهر من آری و من در آن
آن مجمری که آتش زرتشت از آن من
زین پیش اگر که نصف جهان بود بعد از این
با تو شود تمام جهان اصفهان من
شهریور ۲۴, ۱۳۹۹ — ۱۲:۵۴ ب٫ظ
دوتا اشتتباه تایپی داره
یک درد ماندگار! بلیت به جان من : بلایت
خکستری است شهر من آری و من در آن : خاکستری
شهریور ۲۴, ۱۳۹۹ — ۵:۰۳ ب٫ظ
ممنون حسن. مواردی که اعلام کردید را اصلاح کردیم. سپاس
اردیبهشت ۵, ۱۴۰۱ — ۲:۲۷ ب٫ظ
بی نظیر بود . روحش شاد جهانش مینوی باد.