میخواهم قبل از تو بمیرم
فکر میکنی آنکه بدنبال رفتهای میآید
آن را که رفته است مییابد؟
من فکر نمیکنم
بهتر است بسوزانیام
و داخل یک بطری
روی بخاری اتاقات بگذاری
بطری، شیشهای باشد
شیشهی شفاف و تمیز
تا بتوانی مرا داخلاش ببینی
فداکاریام را میفهمی؟
از خاک شدن گذشتم
از گل شدن گذشتم
تنها بخاطر کنارت ماندن
خاکستر میشوم
و کنارت زندگی میکنم
بعدها که تو هم مردی
داخل بطری من میآیی
آنجا باهم زندگی میکنیم
خاکسترت درون خاکسترم
تا زمانی که عروس شلختهای
یا نوهی بیوفایی
دور بریزد ما را
اما ما
تا آن زمان آنقدر آغشته بههم خواهیم شد
که در آشغالدانیای که پرت شدهایم هم
ذراتمان کنار هم میافتند
و یک روز اگر از این تکه خاک
گیاه وحشیای بروید
بر شاخهاش حتما دو گل خواهد شکفت
یکی تو
یکی من… من هنوز به مرگ نمیاندیشم
هنوز کودکی خواهم زایید
زندگی از درونم فوران میکند
خونم به جوش میآید
خواهم زیست اما زیاد، خیلی زیاد
اما با تو…
راستش مرگ هم مرا نمیترساند
تنها زیادی زشت به نظرم میرسد
شکل جنازههایمان
این روزها احتمال آزادیات هست؟
چیزی از درونم میگوید: شاید!
اکولالیا | #ناظم_حکمت
ترجمه از #سئودا_مددنژاد
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.