آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهی زرتار پودش باد
گو بروید ، یا نرود، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمیخواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور برویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها ، پاییز
آذر ۲۴, ۱۳۹۹ — ۲:۱۹ ب٫ظ
بیشتر برای اشعار رضا براهنی به سایت شما سر میزدم(که البته چن روزه…) اما جدیدا به ثالث هم علاقه مند شدم.
آذر ۲۴, ۱۳۹۹ — ۱۰:۱۳ ب٫ظ
محمد عزیز، خوشحالیم که مهمان اکولالیا شدهاید
خرداد ۵, ۱۴۰۰ — ۸:۴۸ ب٫ظ
سلام
سایتتون خوشگله، چندتا پیشنهاد و انتقاد دارم:
– اگر دکلمهی خود شاعر رو در صورت موجود بودن، در صفحهی هر شعر در دسترس قرار بدید (مثل بعضی اشعار که قرار دادید ولی دکلمهی خود شاعر نیست) خیلی خوب میشه.
– لطفا دقت و وسواس بیشتری در نگارش و املای اشعار به خرج بدید (برای اشعار نو خیلی مهمه).
– لطفا آرشیوتون رو کامل کنید که بشه از اکولالیا به عنوان مرجع استفاده کرد.
– در مورد این شعر، طبق دکلمهای که از اخوان گوش کردم، این درسته:
گو بروید، یا نروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
ممنون 🙂