میخواهم که ما پرندههای سپیدی بودیم ، دلدارمن،
بر فراز کف کردهی موج!
خسته از شراره ی شهاب
پیش از آنکه بگریزد و پنهان شود ز اوج
و تابش ستاره ی آبی به گرگ و میش پگاهان
آویخته از لبه ی آسمان به زیر
بیدار کرده در دلهامان، نازنین من
اندوهی که نخواهد مرد به دلپذیر
آن به رویا درشدگان افتاده از پا
بر زنبق ها و رز ها، ژاله افشانند
آه ، به رویا مبین شان ، دلدار من
که شرارههای شهاب نهفته میشوند اگرچه رخشانند،
و تابش آن ستاره آبی به گرگ و میش پگاهان،
که به درنگ آویخته ست به فرو افتادن ژاله
زیرا که میخواهم تو و من ،در پرسه بر فراز موج کف کرده،
من در شگفتم از بی شمار جزیره ها
و بسیار از کناره های چاودانه ی داننان*
که حتما زمان ما را فراموش خواهد کرد
و اندوه دیگر برما نخواهد نشست مانان
بزودی از زنبق و رز به دور میشویم ،
خواهیم سوخت در شراره ها
مگر آنکه بودیم پرنده های سپید ، ناز من
شناور بر فراز موج کف کرده در گداره ها!
*دانانها خدایان ایرلند پیش از مسیحیت بودند و درسرزمین آنها مردمان چون پریها به زندگی جاودان میرسیدند.
اکولالیا | #ویلیام_باتلر_ییتس
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.