در مناظر، صحرای هموار را دوست دارم
در زندگی، ماجراجویی را
نه چندان.
از آدمها، آنها که مهربان هستند و پریده رنگ
و از رنگها، خاکستری و خرمایی را
خوش تر دارم.
همسر من، زنی شوریده سر از اهالی کوهستان
میپرسد چه چیز او را دوست داشتنی یافتم؟
به آرامی چشمانم را باریک می کنم…
بسا چیزها که انسان های قابل ستایش
از آن سر در نمی آورند.
پایم را در آب سرد فرو میبرم
می گذارم همانطور بماند: سحرگاهان
باید از خرده های یخ، گذشته
با دستانش زنجیرها
و بیدستری غرق شده را
بیرون می کشید.
گذار آهسته ی عمر
تمام روز به خود، مشغولم ساخته
شبانگاهان به وقت رویاپردازی
یک جایی برایم نگاه داشته اند
مهم نیست چقدر محقر
یک جایی، پهلوی آتش
اکولالیا | #ویلیام_استفورد
ترجمه از #فائزه_پورپیغمبر
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.