من این خانه وُ
همین صحبت این و آن را دوست میدارم،
لِکلکِ روشن پردهها
نیمدریهای منحنی
کبوتر و کوچه
حرف و سلام و سادگی را دوست میدارم.
سایه بهتر است، سکوت هم بد نیست،
یا آواز و آینه،
عطر قشنگ عصری از هوای علف،
علاقه به آسمان، به کتاب، کلمه، کهربا،
بوی نمورِ باغ انار
پشت بامی بلند
چند پاره ابر پراکنده بالای کوه،
و حتی وقتی که خسته میشوی …
وقتی چرت ولرم
اصلا زندگی چیزی نیست
الا همین هوای خوش و گزنده و دلپذیر و تلخ!
و
وقتی که راهی نیست
میآییم ببینیم واقعا چه میشود، چه باید کرد!؟
دورِ هم مینشینیم
نگاه میکنیم
و تازه میفهمیم که قدر سکوت و بوسه را میدانیم،
و بعد ذرهذره به یاد میآوریم
انگار که یکدیگر را دوست میداریم،
نوعی هوای احتیاط و آشنا با ما
تمام اطراف آینه را گرفته است،
اول به سنگ اشاره میکنیم
بعد شک به ستاره میبریم
و آخر همهی خوابهای تشنگی
تازه با آواز آب آشنا میشویم،
و درست وقتی که نوبت به گفتوگوی گریه میرسد،
سکوت میکنیم
شما چه میگویید!
من تمام شب پیش
فقط به خاطر چند سوال ساده بیدار بودهام
من اصلا بلندیهای مهگرفته را ندیدهام
کتاب سربستهی باران را نخواندهام
منزل ماه و سراغ ستاره نرفتهام،
پس چرا این همه رو به رویای ارغوان
از خواب پروانه میپرسید:
خانهی آخرین فصل آفتاب و آینه کجاست؟
به خدا من و این خانه وُ
صحبت این و آن را دوست میدارم
من اصلا نمیدانم از کدام راه
به رویای ارغوان میرسند،
فقط معنی ماه را میفهمم که روشن است،
روشن است که طاقت دوری وُ
تحمل تشنگی در من نیست.
میخواهم به خواب خانه برگردم
من این خانه و
صحبت این و آن را دوست میدارم
میخواهم به اول تمام ترانههای باران برگردم
اکولالیا | #سیدعلی_صالحی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.