لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق طلب می‌کند
من آبروی حرمت عشقم
هشدار
تا به خاک نریزی
من آبروی عشقم

لیلی
پر کن پیاله را
آرام‌تر بخوان
آواز فاصله‌های نگاه را
در کوچه‌های فرصت و میعاد!

بگشای بند موی، بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله، اما
نه با عتاب!


گفتی:
گل در میان دستت می‌پژمرد
گفتم که:
خواب
در چشم‌های مان به شهادت رسیده است

گفتی که:
خوب ترینی
آری، خوبم
شعرترم
تاج سه ترک عرفانم
درویشم
خاکم

آیینه‌دار رابطه‌ام بنشین
بنشین کنار حادثه بنشین
یاد مرا به حافظه بسپار
اما…، نام مرا
بر لب مبند که مسموم می‌شوی
من داغ دیده‌ام

لیلی
از جای پای تو
بر آستانه‌ی درگاه
بوی فرار می‌آید
آتش مزن به سینه‌ی بستر
با عطر پیکر برهنه‌ی سبزت

بنشین
بانوی بانوان شب و شعر
خانم
لیلی
کلید صبح
در پلک‌های توست

دست مرا بگیر
از چارراه خواب گذر کن
بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان!
دست مرا بگیر
تا بسرایم
در دست‌های من بال کبوتری‌ست

لیلی
من آبروی عاشقان جهانم
هشدار تا به خاک نریزی
من پاسدار حرمت دردم
چشمت خراج می‌طلبد
آنک خراج

لیلی
وقتی که پاک می‌کنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته وای … که بیداد می‌کنی
وقتی که پاک می‌کنی خط چشمت را
در باغ‌های سبز تنت شب را
آزاد می‌کنی

لیلی
بی مرز باش
دیوار را ویران کن
خط را به حال خویش رها کن
بی خط و خال باش
با من بیا همیشه ترین باش
بارید شب
بارش سیل اشک‌ها شکست
خط سیاه دایره‌ی شب را
خط پاک شد
گل در میان دستم پر پر زد و فسرد
در هم دوید خط
ویران شد!

لیلی
بی مرز عشق‌بازی کن
بی خط و خال باش
با من بیا که خوب ترینم
با من که آبروی عشقم
با من که
شعرم
شعرم
شعرم
وای…. در من وضو بگیر
سجاده‌ام‌، بایست کنارم
رو کن به من که قبله‌ی عشاقم

آنگه نماز را
با بوسه‌ای بلند
قامت ببند

لیلی
با من بودن خوب است
من می‌سرایمت

اکولالیا | #نصرت_رحمانی