می‌خواستم چشم‌های ترا ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت‌وگو گفتم
تو ندیدیش …؟

و چیزی، صدایی
صدایی شبیه صدای آدمی آمد،
گفت: نامش را بگو تا جست‌وجو کنیم
نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بی‌هوا، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه‌ای به یادم می‌آید
گفتم: شوخی کردم به خدا
می‌خواستم صورتم را از لمسِ لذیذ باران
فقط خیس گریه شود،
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت‌وگو …؟
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی‌رویا نداشته‌ام

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی