در برابر این همه ستارهی عریان
این همه باران بیسوال،
یا چند آسمان بلند و
چند ترانه از خواب کودکی،
تو حاضری باز آوازی از همان پسینِ پر بوسه بخوانی؟
من دلم گرفته، خوابم خراب
گهوارهام شکسته است
حالا چه وقت گفتن از پرنده، از قفس
از قفسهای دربسته است!؟
پس بیا به خاطر یک گل سرخ
یک لحظهی درست،
یک یاد ساده از همان سال بوسهها
برویم بالای بالای آسمان
پشت پیراهن بیالفبای نور
دست بر پردهی خاطراتی از ماه مانوس دلنشین بپرسیم:
تو حاضری باز آوازی از همان شب پر گریه بخوانی!؟
« ماه هم دلش گرفته، خوابش خراب
گهوارهاش شکسته است.
دیگر چه وقت گفتن از رود گریه و
آن راز سربسته است؟
اکولالیا | #سیدعلی_صالحی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.