هیتلر نه تنها قدرت خود را از همان ابتدا بر مبنای توده هایی که تا آن زمان اساساً غیر سیاسی بودند بنا کرد؛ بل همچنین گام نهایی را در راستای پیروزی مارس سال ۱۹۳۳، با رفتاری «قانونی» و با بسیج پنج میلیون انسانی که هنوز برای رای دادن واجد شرایط نبودند-یعنی آدمهای غیر سیاسی- برداشت. احزاب چپ تمامی تلاش خودشان را در جلب توده های بی تفاوت به کار گرفتند، بی آنکه مسأله «بی تفاوت بودن یا غیر سیاسی بودن» را مطرح کنند.


اگر یک کارخانه دار و یا یک مالک بزرگ از یک حزب دست راستی حمایت کند، این مسأله به سادگی بر اساس منافع اقتصادی مستقیم او قابل درک است. در صورتیکه در یک جهت گیری چپ گرایانه با موقعیت اجتماعی او (کارخانه دار) در تضاد خواهد بود به همین دلیل، بیانگر انگیزه های غیر منطقی اوست. اگر یک کارگر صنعتی نیز جهت گیری چپ گرایانه داشته باشد، این موضع مطمناً به لحاظ منطقی پایدار است، چه آنرا از موقعیت اجتماعی و اقتصادی خویش یعنی کارخانه کسب کرده است. حال اگر یک کارمند یا یک مأمور دولتی جهت گیری راست گرایانه داشته باشد، این دیگر نشانه فقدان آگاهی سیاسی است. و می شود گفت، او نسبت به موقعیت اجتماعی خویش اشراف ندارد. انسانی که به توده های وسیع کارگری تعلق دارد، هر چه بیشتر غیر سیاسی باشد، بیشتر مستعد پذیرش ایدئولوژی ارتجاع سیاسی است. غیر سیاسی بودن، آنگونه که تصور می شود، نشانه وضعیت روانی غیر فعال نیست، بل نمایانگر نگرشی بسیار فعال و دفاغی در مقابل آگاهی از مسئولیت اجتماعی است. شناخت چرایی دفاع در مقابل آگاهی از مسئولیت اجتماعی، بسیاری از مسائل مجهولی را که در رفتار اقشار غیر سیاسی به چشم می خورد، روشن خواهد کرد. در رابطه با روشنفکر معمولی ایی که کاری با علم سیاست ندارد، به آسانی می توان نشان داد که منافع و هراسهای بی واسطه اقتصادی ای که در ارتباط با موقعیت اجتماعی او از یکسو و افکار عمومی از سوی دیگر قرار دارد، باعث عدم درگیری او در سیاسیت می شود. این هراسها باعث می شوند که او مضحک ترین اثارها را در مورد دانش و اعتقادش نشان دهد. افرادی که به نحوی در فرایند تولید دخالت دارند و از زاویه اجتماعی مسئول هستند را می توان به دو گروه اصلی تقسیم کرد. در رابطه با گروه اول، مفهوم سیاست به طور ناخودآگاه با ایده خشونت و خطر فیزیکی همراه است؛ برای مثال هراسی جدی که آنها را از رویارویی واقع بینانه با زندگی باز می دارد. در مورد گروه دوم که بی تردید اکثریت را تشکیل می دهد، بی مسئولیتی اجتماعی بر تضادها و اضطرابهای شخصی که در میان آن ها اضطراب جنسی صورت غالب را دارد، استوار است.

وقتی که یک زن جوان کارمند که دلیل کافی برای آگاهی از مسئولیت اجتماعی خویش دارد؛ از زاویه اجتماعی غیر مسئول است، در نود و نه مورد از صد مورد دلیل این بی مسئولیتی را باید در به اصطلاح داستان عشقی و یا خیلی عریانتر، در تضادهای جنسی او جستجو کرد. همین مسأله در مورد زن طبقه متوسط پایینی که مجبور است تمام قوای روانی خود را برای غلبه بر موقعیت جنسی اش جمع آوری کند تا در معرض تلاشی قرار نگیرد، نیز صادق است. جنبش انقلابی تا به امروز این وضعیت را به غلط درک کرده است. جنبش انقلابی سعی داشته است تا انسانی «غیر سیاسی» را تنها با آگاه کردن او نسبت به نیازهای اقتصادی اش بیدار نماید. تجارب به ما می آموزد که بسیاری از این «غیر سیاسی» ها به ندرت به چیزی راجع به موقعیت اقتصادی-اجتماعی گوش می دهند؛ در صورتیکه برای شنیدن سحنان موهوم پرستانه یک ناسیونال سوسیالیست بسیار هم آماده هستند، اگر چه آقای ناسیونال سوسیالیست در مورد منافع اقتصادی بسیاری هم کم سخن بگوید. این را چگونه باید توضیح داد؟ این را می توان با این واقعیت که تضادهای جنسی (به مفهوم اخص کلمه)، آگاهانه و یا نا آگاهانه، از رشد افکار منطقی و پیشرفت مسئولیت اجتماعی جلوگیری می کنند، توضیح داد. حال اگر چنین انسانی که در لاکم خود فرو رفته است به یک تبلیغاتچی موهوم پرست برخورد کند، به عبارت دیگر اگر یک فاشیست را که با شیوه های لذتجویی جنسی سر و کار دارد، ملاقات کند، توجه کامل خود را معطوف او می کند. این بدان معنا نیست که برنامه فاشیست تأثیر بیشتری از برنامه لیبرالها بر او می گذارد، بلکه به این معناست که او با وقف خویشتن برای او و ایدئولوژی پیشوا، فشار بی امان درونی خویش را موقتاً تسکین می دهد. در این حالت او به طور ناخودآگاه قادر می شود به تضادهایش شکلی متفاوت بدهد و از این طریق آنها را حل کند. بالاخره این جهت گیری او را قادر می سازد تا فاشیست ها را انقلابی و هیتلر را به عنوان لنین آلمان ارزیابی کند.

ویلهلم رایش / روانشناسی توده ای فاشیسم / ترجمه علی لاله جبینی / نشر باران ص ۲۶۶-۲۶۹
✅از کانال جامعه شناسی