اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نویسنده: ادمین (صفحه 43 از 188)

چارلز بوکوفسکی

ارواح حیوانات مرده /چارلز بوکوفسکی

در کنار کشتارگاه،
مشروب فروشی‌ای بود
که من آنجا می‌نشستم
و غروب آفتاب را از پنجره‌اش نگاه می‌کردم،
پنجره‌ای که مشرف بود
به محوطه‌ای پر از علف‌های خشک بلند.
من هیچ‌گاه بعد از کار
همراه بقیه در کارخانه حمام نمی‌کردم
برای همین بوی عرق و خون می‌دادم.
بوی عرق پس از مدتی کم می‌شود،
اما بوی خون عصیان می‌کند،
و قدرت می‌گیرد.
من آنقدر سیگار می‌کشیدم
و آبجو می‌نوشیدم
تا حالم برای سوارشدن به اتوبوس مساعد شود
و همراهم ارواح تمامی آن حیوانات مرده سوار می‌شدند.

ادامه شعر

خوزه آنخل بالنته

سایه‌ها از درونم سر بر می‌کشند

سایه‌ها از درونم سر بر می‌کشند.
شب برافراشته می‌شود،
آرام آرام.
خورشیدی تاریک،
تشعشعش فروکاسته می‌شود.
و دَوَران، ما را به خود می‌خوانَد،
ورای زمان.
با من بگو،
آنگاه که بر کرانه‌ی آب ها نشسته‌ام،

ادامه شعر

شارل وان لربرگ

آغازین بامداد جهان است

آغازین بامداد جهان است، 
همچون گلی آشفته، دمیده از شب، 
از نفسی نو برآمده از دریا، 
باغی آبی شکوفا می‌شود. 

همه چیز هنوز در هم است و در هم می‌آمیزد، 
جنبش برگ‌ها، آواز پرندگان، 
سُرِش بال‌ها، 
چشمه‌هایی که می‌جوشند، صدای بادها، صدای آب‌ها 
نجوای سترگی 
که با این همه از جنس سکوت است. 

ادامه شعر

نزار قبانی

حرف‌های تو مثل قالی ایرانی‌

حرف‌های تو مثل قالی ایرانی‌ست
و چشمهایت
گنجشک‌های دمشقی
که بین دو دیوار می‌پرند.
قلب من مثل کبوتر
بالای حوضچه‌ی دستانت پر می‌کشد
و در سایه‌ی النگوهایت می‌آرامد
و من دوستت دارم
امّا می‌ترسم گرفتارت شوم…!

شارل وان لربرگ

سبزه نرم است و انبوه

سبزه نرم است و انبوه 
زیر شاخه‌های سر خم کرده 
از بار میوه و شکوفه‌های سپید؛ 
بوی مستی‌ زا بسی سنگین است 
و سایه دلپذیر. آنجا دراز می‌کشیم؛ 
خوابی خفیف در خون جریان می‌یابد. 

و شاخه‌ها سرفرود می‌آورند، خم می‌شوند، 
و شما را با سایش‌های طولانی نوازش می‌کنند 
نوازش کنان آهسته از روی زمین 
بلند تان می کنند؛ 
و درخت شما را میان بازوان نیرومند خود می گیرد، 
درختِ شادمان و لرزان 
که در روشنی می درخشد. 

ادامه شعر

گیوم آپولینر

لطفِ تبعید شده

گورت را گم کن،
گورت را گم کن ای رنگین کمانِ من 
رنگ‌های افسون‌گر گم شوید 
این تبعید برایت لازم است 
همچون دخترِ کوچکِ پادشاه با شال‌های متغیر 
و رنگین کمان تبعید شده است 
چون هر که را رنگین کمانی باشد تبعید می‌کنیم 
اما پرچمی به پرواز در آمده است 
جایگاه‌ات را در بادِ شمال پیدا کن 

ادامه شعر

خوزه آنخل بالنته

عشق در هر طرحِ نویی‌ست

عشق در هر طرحِ نویی‌ست
که در می‌اندازیم
همچون پل‌ها و کلمات

عشق در هر آن چیزی‌ست
که بالا می‌بریم
همچون صدای خنده و پرچم‌ها

و در هر چیزی
که برای رسیدن به عشقِ راستین
با آن می‌جنگیم
همچون شب و پوچی

ادامه شعر

پل ورلن

دل من گریان است

دل من گریان است 
همچو باران که زَنَد بر سر شهر 
آه این رخوت و این سستی چیست 
که به ژرفای دلم راه گشود؟ 

ای صدای خوش نوای باران 
بر سر خاک به روی هر بام ! 
بهر این دل که به حزن است عجین 
ای ترانه، ای صدای باران ! 

ادامه شعر

فدریکو گارسیا لورکا

مسافر قطار

پس از باران، در میان گرگ و میش،
بال گشوده‌ی چشم انداز ریل آهن،
اریب افتاده بود بر افق
قوسی بزرگ به سبز رنگی غروب
به یاد می‌آورم آن نیم روز
که به نظاره نشستم
نوگلی نحیف
هنوز سفید
اما مرده در شکوفه‌ی گرم خویش؛
دشمن تنها دشمن خانگی است
و من بهت زده کدام تشریح
ترمیم می‌بخشد زخم‌هامان
گام‌های بلند رخوت و فراغت
که مشقتی است واژگونه
چه ضمادی باز می‌آورد
خنده را نه به لب‌ها
به چشمانی به سان دریا پریشیده
ما، هنگامی که ما سر از خواب برمی‌داریم

ادامه شعر

خوزه آنخل بالنته

همه شعرهایی که سروده‌ام

همه شعرهایی که سروده‌ام،
شباهنگام به سراغم می‌آیند،
و درونی‌ترین رازشان را،
بر من هویدا می‌کنند.
از میان دالانهایی سست،
انباشته از سایه‌هایی سست،
گسترده به سوی قلمروی ناشناسِ تاریکی،
مرا با خود می‌برند.
و آنزمان که دیگر،
مرا یارای بازگشت نیست،

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×