سایهها از درونم سر بر میکشند.
شب برافراشته میشود،
آرام آرام.
خورشیدی تاریک،
تشعشعش فروکاسته میشود.
و دَوَران، ما را به خود میخوانَد،
ورای زمان.
با من بگو،
آنگاه که بر کرانهی آب ها نشستهام،
تلگرام اکولالیا
اشعار منتخبِ روزانه را در کانال ما بخوانید
نظارهگرِ سایههایی که به سراغم میآیند،
با من بگو،
آیا خاطراتِ محو ناشدنیات نیز از بین خواهند رفت؟
دیدگاهتان را بنویسید