اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نویسنده: ادمین (صفحه 57 از 188)

لنگستون هیوز

مردم من

شب زیباست
چون چهره های مردم من
ستاره­ ها زیبایند
چون چشم های مردم من
زیباست، همچنان، خورشید
زیباست، همچنان، روح مردم من.

شیرکو بیکس

برگرد و نگاه کن

آرام پیش می‌روند
پایان همه‌ی راه‌ها
گم شدن است.
و درد
به تماشای آن‌ها ایستاده است
و این زنجیره‌ی مویه‌های مردمان من است
که از دل دشت می‌گذرد.

برگرد و نگاه کن
سوختن در شادمانی ما این است
شادمانی ما سوختن ماست!

ادامه شعر

رضا براهنی

موهای تو در تارهای حنجره‌ام گیر کرده‌اند

موهای تو در تارهای حنجره‌ام گیر کرده‌اند
از خواب می‌پرانی‌ام
حالا مرا دوباره بخوابان
در زیر آفتاب بخوابان
از دیگران جدا بخوابان
تنها بخوابان
و در کنار حفره گنجشکی بخوابان
و در بهار بخوابان.

از پشت سر بیا و،نگاهم کن
این‌جا
آری همین‌جا مرا بخوابان.

ادامه شعر

ناظم حکمت

اندوه من

در این روزهای آفتابی زمستان
اندوه من آیا
برای حسرتِ بودن در جایی دیگر است؛
روی پل در استانبول
با کارگران در آدانا
در کوه‌های یونان
در چین
یا کنار زنی که دیگر دوستم ندارد؟
درد کبدم است
یا بار دیگر درد تنهایی
و یا این‌که
از مرز پنجاه سالگی می‌گذرم؟

ادامه شعر

فدریکو گارسیا لورکا

سپید چون دردم

امروز در دلم
لرزش گنگ ستاره‌ها را
احساس می‌کنم،
راه من گم شده،اما
در روحِ مه.

نور به بال‌هایم سنجاق می‌شود
و اندوهم
غوطه می‌دهد خاطرات را
در چشمه‌یِ خیال.
رزها همه سپیدند،
سپید چون دردم؛
سپیدی رزها اما
تنها به خاطر برفی‌ست
که فرو باریده است بر آن‌ها.

ادامه شعر

یانیس ریتسوس

شب به پایان راهش نزدیک می‌شود

شب به پایان راهش نزدیک می‌شود
ما را
هرگز خوابی نیست.
بیدار می‌مانیم تا سپیده‌دمان.
منتظر می‌مانیم
تا خورشید چکش‌اش را
بر تارک خانه‌ها بکوبد.
منتظر می‌مانیم
تا خورشید
چکش‌اش را
بر پیشانی‌ و قلب‌هایمان بکوبد.
ادامه شعر

پابلو نرودا

برای بردن من

باد اسب است:
گوش کن چگونه می‌تازد
از میان دریا، از میان آسمان.

می‌خواهد مرا با خود ببرد: گوش کن
چگونه دنیا را به زیر سُم دارد
برای بردن من.

مرا در میان بازوانت پنهان کن
تنها یک امشب،
آنگاه که باران
دهان‌های بی‌شمارش را
بر سینه دریا و زمین می‌شکند.

گوش کن چگونه باد
چهار نعل می‌تازد
برای بردن من.

ادامه شعر

نزار قبانی

وقتی که تو را دوست می‌دارم

وقتی که تو را دوست می‌دارم
بارانی سبز می‌بارم
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ.
از مژگانم گندم می‌روید
انگور
انجیر
ریحان و لیمو.

ادامه شعر

الکساندر بلوک

به الهه‌ی خودم

در نوا‌های پنهانت
از تقدیری شوم خبر می‌رسد.
تمامی پیمان‌های قدیسی
نفرین می‌شوند
و سعادت
حرمت از کف می‌دهد.
و چنان نیروی گیرایی در آن‌ها می‌گذرد
که من به تکرار می‌گویم:
این تو بودی که با وسوسه‌ی زیبایی‌ات
فرشتگان را به پایین کشاندی
و هنگامی که به ایمان طعنه می‌زنی
ناگاه بر فراز سرت
هاله‌ای ارغوانی‌فام و خاکستری جلوه‌گر می‌شود
که زمانی آن را دیده بودم من.
ادامه شعر

هاینریش هاینه

در چشم غم‌زده اشکی نیست

در چشم ِ غم‌زده اشکی نیست
آن‌ها پشتِ دستگاهِ بافندگی نشسته‌اند
و دندان‌های به‌هم‌فشرده‌ی‌شان را نشان می‌دهند:
آلمان، ما کفنت را می‌بافیم،
درونش نفرین ِ سه‌لایه را می‌بافیم
ما می‌بافیم، ما می‌بافیم!

نفرین بر خدایی که بر او نماز گزاردیم
در سرمای زمستان و در قحطی و فقر؛
بیهوده امید بستیم و به‌انتظار نشستیم
او دستمان انداخت، به‌بازیمان گرفت،
و به‌انتظار ِ خود نشاند
ما می‌بافیم، ما می‌بافیم!
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×