اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نویسنده: ادمین (صفحه 60 از 188)

کنستانتین کاوافی

ساعت نه

دوازده و نیم
وقتی گذشته از ساعت نه
بار اولی که چراغ روشن کردم و رو صندلیم نشستم.
نشسته‌ام، نه می‌خوانم، نه حرف می‌زنم.
در این خانه خلوت کرده‌ام.
کی هست که بشود با او حرف بزنم؟
از ساعت نه که باراول چراغ را روشن کردم،
سایه‌ی جوانیم دنبالم آمده تا اتاق‌های دربسته‌ی معطر را یادم بیاورد
لذت‌های تنانه‌ی دور، لذت‌ها.
چیزهایی نشانم داده،
کوچه‌هایی که دیگر پیداشان نمی‌شود کرد
ادامه شعر

ویسلاوا شیمبورسکا

رقصنده‌ای تنها بر شاخه‌ای برهنه

تندبادی
در شب همه‌ی برگ‌های درختان را کنده است
تنها یک برگ
باقی مانده
رقصنده‌ای تنها بر شاخه‌ای برهنه
ادامه شعر

کنستانتین کاوافی

در خانه‌ی جان جمعند شهوت‌ها

در خانه‌ی جان جمعند شهوت‌ها
زنان زیبا در جامه‌‌های ابریشمین و
یاقوت‌های کبود که لای موهاشان برقِ تاریکی دارد
همه‌جای خانه تحت فرمانشان است: از رواق بیرونی تا مخفی‌ترین اندرونی؛
وقتی شب می‌رسد و عنان از کف می‌گیرد و خون به غلیان می‌افتد،
در سرسرا جمع می‌شوند پرغوغا
و آنجا وحشی و دیوانه
سینه عریان و چهره گلگون و پریشان عیش و نوش می‌کنند
بیرونِ خانه جمیعِ فضایل ایستاده‌اند با چهره‌های مات وجامه‌های کهنه‌ی ناکوک،
روزها را پریشفته از هیاهوی پشتِ دیوار شب می‌کنند،
ادامه شعر

قیصر امین پور

رسم سفر

آمادهٔ سفر
انبان پُر ز خشم و خطر بر دوش
می‌رفت
اما
چشمان ما چو آینه‌ها خیره مانده بود
در لحظه‌های بدرود
حتیٰ
آبی به روی آینه‌هامان نریختیم
رسم سفر همیشه نه این بود

اکولالیا | #قیصر_امین_پور

یانیس ریتسوس

سومی از عمق دریا نگاهشان می‌کرد

هر سه مقابل پنجره نشستند خیره بر دریا
یکی از دریا گفت، دیگری گوش کرد
سومی نه گفت و نه گوش کرد
او در میانه دریا بود غوطه در آب
از پشت پنجره حرکات او آرام، واضح در آبی ِ رنگ پریده‌ی آب
درون کشتی غرق شده‌ای چرخید.
زنگ نجات غریق را به صدا در‌آورد.

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

جراحت عشق

دختر تیره پوست با چشمانی مهربان
وقتی زمان خنجر زدن می‌­رسد
من عقب نمی­‌کشم
من ملامتت نمی­‌کنم
همانطور که در امتداد ساحل می‌رانم
همانطور که نخل‌ها در هوا تاب می‌خورند
نخل‌های بی­قواره زمخت
در حالیکه زندگی در نمی‌­رسد
در حالیکه مرگ رها نمی­‌کند
من ملامتت نمی‌کنم
در ازایش
بوسه هایمان را به یاد می­‌آورم
ادامه شعر

نزار قبانی

اگر تو نبودی

اگر تو نبودی
نمی‌دانم هر روز برای چه کسی می‌نوشتم !
هر جلوه ی زیبا
نا خودآگاه مرا یاد تو می‌اندازد
و لاجرم
مرا با خود به اوج می‌برد
سرنگون می‌سازد
می‌خنداند و
می‌ریاند!
ای کاش
لااقل
دستم را می‌گرفتی
تا حرارت عشقم را درک کنی!
ادامه شعر

یانیس ریتسوس

شعر همین است

او در دست‌هایش چیزهایی دارد که با هم نمی‌خوانند.
یک سنگ، یک سفال، دو کبریت سوخته
میخی زنگ زده از دیوار روبرو
برگی که از پنجره پایین افتاد.
شبنم‌هایی از گل‌هایی که تازه سیراب شده‌اند.
او این همه را می‌گیرد
ادامه شعر

عباس کیارستمی

چه هیاهویی

برکفه‌ی ترازویی
نشسته‌ام
بی‌وزن،
چه هیاهویی است
در اطراف!

اکولالیا | #عباس_کیارستمی

یانیس ریتسوس

تو نیز باید فریاد بزنی

شاید هنوز هم بهتر باشد صدایت را کنترل کنی
فردا، پس فردا، روزی
آن زمان که دیگران زیر بیرق‌ها فریاد می‌زنند
تو نیز باید فریاد بزنی
اما یادت نرود کلاهت را تا روی ابروانت پایین بکشی
پایین بسیار پایین
این‌جوری نمی‌فهمند کجا را نگاه می‌کنی
بماند که می‌دانی آنهایی که فریاد می‌زنند
جایی را نگاه نمی‌کنند.

اکولالیا | #یانیس_ریتسوس

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×