اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 148 از 202)

بداخلاقی عصرهایت

بداخلاقی عصرهایت
سوزنی است که مخصوصن نخش نمی‌کنم
من دوست دارم
دکمه‌ی آخر مانتوام باز باشد

اکولالیا | #سارا_محمدی_اردهالی

مولانا

شمایم من شمایم من شمایم

از آن باده ندانم چون فنایم
از آن بی‌جا نمی‌دانم کجایم

زمانی قعر دریایی درافتم
دمی دیگر چو خورشیدی برآیم

زمانی از من آبستن جهانی
زمانی چون جهان خلقی بزایم

چو طوطی جان شکر خاید به ناگه
شوم سرمست و طوطی را بخایم

به جایی درنگنجیدم به عالم
بجز آن یار بی‌جا را نشایم
ادامه شعر

ناظم حکمت

اما تو نرو / ناظم حکمت

تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان می‌آموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم

اکولالیا | #ناظم_حکمت

نزار قبانی

عشق‌ کتابی‌ ندارد

معلم‌ نیستم‌
تا عشق‌ را به‌ تو بیاموزم‌
ماهیان‌ برای‌ شنا کردن‌
نیازی‌ به‌ آموزش‌ ندارند
پرندگان‌ نیز
برای‌ پرواز
به‌ تنهایی‌ شنا کن‌
به‌ تنهایی‌ بال‌ بگشا
عشق‌، کتابی‌ ندارد
عاشقان‌ بزرگ‌ جهان‌
خواندن‌ نمی‌دانستند

اکولالیا | #نزار_قبانی

درباره تو

دلتنگی شبیه تو نیست
گاه و بی گاه در می ­زند
هر جا دلش خواست می­ نشیند
و با حسادت عجیبی
درباره تو حرف می­ زند

اکولالیا | #آرزو_نوری

باب دیلن

باید اما به یکی خدمت کنی

شاید سفیر باشی‌، تو انگلیس‌، تو فرانسه‌،
شاید بخوای قمار کنی‌، شاید بخوای برقصی
شاید قهرمان بوکس سنگین وزن جهان باشی
شاید همه بشناسنت و یه گردن‌بند مروارید داشته باشی
اما باید به‌ یکی‌ خدمت‌ کنی‌ آره
باید به یکی خدمت کنی‌
می‌خواد خدا باشه، یا شیطون
باید اما به یکی خدمت کنی

ممکنه‌ معتاد راک‌اندرول‌ باشی و رو استیجا بالا و پایین بپری
ممکنه تو مواد بلولی و زنا گرفتارت باشن،
ممکنه تاجر باشی، یا یه دزد سطح بالا،
ممکنه‌ دکتر صدات‌ کنن‌، یا رییس
اما باید به‌ یکی‌ خدمت‌ کنی‌ آره
باید به یکی خدمت کنی‌
می‌خواد خدا باشه، یا شیطون
باید اما به یکی خدمت کنی
ادامه شعر

شمس لنگرودی

برف در دهانم خواهد ریخت

باد
بر کلمات من می چرخد
غبار حروف را پاک می کند
می بیند نیستی.

این گونه که او پرسه زنان دور می شود
بر می گردد
برف در دهانم خواهد ریخت

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

احمد شاملو

خطابه ی تدفین

غافلان
هم‌سازند
تنها توفان
کودکان ناهمگون می‌زاید
هم‌ساز
سایه‌سانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب
در هیأت زندگان
مردگانند
ادامه شعر

سید علی صالحی

راه دریا دور است

گاهی اوقات
هیچ میلی به دیدن یک عده آدمی ندارم
اما باز با دست باز و دل بسته می‌آیند،
می‌آیند مسافران دور دریا را
بی‌خود از خواب یک پیاله‌ی آب می‌گیرند،
و بعد جوری عجیب آهسته می‌پرسند
آیا تو مایلی باز با ماه خسته
از خانه‌ی بی‌چراغ سخن بگویی؟
می‌گویم بروید، راحتم بگذارید
راه دریا دور است
مسافران غمگین ما خوابند
و من هم اصلا اشتباه کردم
که از خواب گل و خاطرات گهواره سخن گفتم،
به خدا ماه مقصر است
ادامه شعر

احمد شاملو

من آن مفهوم مجرد را جسته ام

من آن مفهوم مجرد را جسته ام
پای در پای آفتابی بی مصرف
که پیمانه می کنم
با پیمانه ی روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است
من آن مفهوم مجرد را جسته ام
من آن مفهوم مجرد را می جویم
پیمانه ها، به چهل رسید و از آن برگذشت
افسانه های سرگردانی ات
ای قلب در به در
به پایان خویش نزدیک می شود
بی هوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند :
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه ی این رنج ها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم
چونان خاطره ئی هر یک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×