دردهایی در این دنیا هست
به آن عظمت
که دیگر در برابر آنها
از اشک کاری ساخته نیست
دردهایی در این دنیا هست
به آن عظمت
که دیگر در برابر آنها
از اشک کاری ساخته نیست
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت
گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی صفای
زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه ی دیدار نزدیک است
همه گویند که: تو عاشق اویی
گرچه دانم همه کس عاشق اویند
لیک میترسم، یا رب
نکند راست بگویند؟
این سکوت از آنِ ما نیست
هیچ کس این سکوت را آرزو نکرده است
هیچ کس این سکوت را نخواسته است
با میز اشتباه گرفته میشود این سکوت
با هراس اشتباه گرفته میشود
این سکوت
با رنج اشتباه گرفته میشود
این سکوت
اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا
در نهایت
تنها کسی که
میخواهم دل به دلش بدهم
تویی..
تو تغییر نور را در آسمان تماشا می کنی
من چشمهای تو را
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
ادامه شعر
میتوانم در ساعت شش عصر بمیرم
ولی هنوز زندهام
میتوانم تنها کسی باشم
که از طوفان جان سالم به در میبرد
ولی حالا تو اینجایی
میتوانی باشی و بگذری
بیآنکه نگاهم کنی
ولی اینجایی و
دوستم داری
میتوانی دوستم بداری و
همهچیز میتواند از هم جدایمان کند
میشود که بشود
و میشود که نشود
اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا
در همهی شهرهای خاک
باران میبارد
و من میتوانم صورتم را
به سمت آسمان بگیرم و
از آن ابرها بپرسم
که آیا از آسمان آن شهری میآیند
که یکبار صورتم را به سمت باران گرفتم و
از ابرها پرسیدم
که آیا از آسمان آن شهر میآیند؟
اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا
مراقب باش که چشم بر چه مینهی ای صیاد!
آنچه حالا نمیبینی
دیگر نخواهد بود
آنچه اکنون لمساش نمیکنی
خواهد پوسید
و آنچه اینک درنمییابی
یکروز
زخمت خواهد زد.
اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا
با من حرف میزنی
آنقدر نزدیک
که میشنوم
آنچه را نمیخواهم گوش کنم
میخندی تا آزارم دهی
میرقصی آنسوتر از صبح
سربههوا بازی میکنی
مرا درآغوش میکشی
و در گوشم زمزمه میکنی: « عشق
تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی »
اکولالیا | #آندره_ولتر
ترجمه: سارا سمیعی
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد
ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند
ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند…
اکولالیا | #پابلو_نرودا
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑