اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 199 از 202)

هاینریش بل

دردهایی در این دنیا هست

دردهایی در این دنیا هست
به آن عظمت
که دیگر در برابر آنها
از اشک کاری ساخته نیست

مهدی اخوان ثالث

لحظه ی دیدار نزدیک است

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت
گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی صفای
زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه ی دیدار نزدیک است

شعر لحظه‌ آخر از دفتر شعر زمستان

	


شعر « لحظه» از مهدی اخوان ثالث

همه گویند که: تو عاشق اویی
گرچه دانم همه کس عاشق اویند
لیک می‌ترسم، یا رب
نکند راست بگویند؟

شعر لحظه از دفتر شعر زمستان

	

لوییس عمر لارا مندوزا

هیچ‌کس این سکوت را آرزو نکرده ‌است

این سکوت از آنِ ما نیست
هیچ‌ کس این سکوت را آرزو نکرده‌ است
هیچ‌ کس این سکوت را نخواسته‌ است
با میز اشتباه گرفته می‌شود این سکوت
با هراس اشتباه گرفته می‌شود
این سکوت
با رنج اشتباه گرفته می‌شود
این سکوت

اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا

اولگا بروماس

در نهایت تنها کسی که می‌خواهم

در نهایت
تنها کسی که
می‌خواهم دل به دلش بدهم
تویی..
تو تغییر نور را در آسمان تماشا می‌ کنی
من چشمهای تو را

شفیعی کدکنی

من عاقبت از اینجا خواهم رفت

من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
ادامه شعر

لوییس عمر لارا مندوزا

می‌توانم در ساعت شش عصر بمیرم

می‌توانم در ساعت شش عصر بمیرم
ولی هنوز زنده‌ام
می‌توانم تنها کسی باشم
که از طوفان جان سالم به در می‌برد
ولی حالا تو این‌جایی
می‌توانی باشی و بگذری
بی‌آنکه نگاهم کنی
ولی این‌جایی و
دوستم داری
می‌توانی دوستم بداری و
همه‌چیز می‌تواند از هم جدایمان کند
می‌شود که بشود
و می‌شود که نشود

اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا

لوییس عمر لارا مندوزا

در همه‌ی شهرهای خاک

در همه‌ی شهرهای خاک
باران می‌بارد
و من می‌توانم صورتم را
به سمت آسمان بگیرم و
از آن‌ ابرها بپرسم
که آیا از آسمان آن شهری می‌آیند
که یک‌بار صورتم را به سمت باران گرفتم و
از ابرها پرسیدم
که آیا از آسمان آن شهر می‌آیند؟

اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا

لوییس عمر لارا مندوزا

مراقب باش که چشم بر چه می‌نهی ای صیاد

مراقب باش که چشم بر چه می‌نهی ای صیاد!
آن‌چه حالا نمی‌بینی
دیگر نخواهد بود
آن‌چه اکنون لمس‌اش نمی‌کنی
خواهد پوسید
و آن‌چه اینک درنمی‌یابی
یک‌روز
زخمت خواهد زد.

اکولالیا | #لوییس_عمر_لارا_مندوزا

آندره ولتر

با من حرف می‌زنی / آندره ولتر

با من حرف می‌زنی
آنقدر نزدیک
که می‌‌شنوم
آنچه را نمی‌خواهم گوش کنم
می‌خندی تا آزارم دهی
می‌رقصی آنسوتر از صبح
سربه‌هوا بازی می‌کنی
مرا در‌آغوش می‌کشی
و در گوشم زمزمه‌ میکنی: « عشق
تو باید در بالاترین ارتفاع زندگی کنی »

اکولالیا | #آندره_ولتر
ترجمه: سارا سمیعی

پابلو نرودا

ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد

ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد
ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند
ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند…

اکولالیا | #پابلو_نرودا

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×