اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شعر (صفحه 61 از 202)

الکساندر پوشکین

در نام من برای تو چیست؟

در نام من برای تو چیست؟
نامم که خواهد مرد
چون هیاهوی غمناک موجی که بر ساحلی دور فرود آید
یا نوای شبانه ای که در جنگلی خاموش برآید
در نام من برای تو چیست؟
نامم بر برگه ی خاطرات ردی مرده خواهد گذاشت
چندان که طرح گور نوشته ای با زبانی گنگ
در نام من برای تو چیست ای رفیق؟
دیریست فراموش شده مانده است نامم در تشویش های تازه و عصیانی
و به جانت دیگر خاطره ای پاک و لطیف نمیبخشد او
ادامه شعر

کنستانتین کاوافی

دنبال پنجره می‌گردم

در این حجره‌های تاریک روزهایم چه خالی چه ملال
بی‌قرار پیش و پس می‌روم و دنبال پنجره می‌گردم
گشایشی است اگر بشود یکی باز کنم
پنجره‌یی نیست یا من نمی‌یابم
بهتر که نیست
از کجا که نور دردسر دیگری نشود
کی می‌داند نور چه چیزها را روشن کند؟

اکولالیا | #کنستانتین_کاوافی
ترجمه از #فرزانه_دوستی
از کتاب بقیه را به اهل هادس می‌گویم

صدایم بالا نمی‌آید دِلّا

صدایم بالا نمی‌آید دِلّا
باید بروم
که کار کنم
پولش را بدهم نان بخرم، سیگار بخرم
آب هم حتا باید بخرم
بعد لابد دوباره نانم را بدهم خرج سیگار
تو می‌گویی میمیرم از این همه دود؟ چند روز دیگر؟
تو که قدیسه نیستی دِلّا
یعنی می‌خواهی بگویی تو، تویِ این شهرِ همیشه خراب،
لای جرز نرفته‌ای؟
اصلا همین پِپِر را می‌بینی؟ عصر به عصر روی تپه‌های دوده زده‌ی کنار ریل چای می‌نوشد؛
توی فنجان های گل بنفشه‌ای که
پسر برادرش از پاریس فرستاده بود؛
لب پَر شده‌اند اما سلطنتی‌اند،
بوی خاطرات نجیب زادگی‌اش را می‌دهند.
ادامه شعر

میگل د اونامونو

فردا نزدیک می‌شود

بامداد رفته است
خنده خورشید سوخته
شوق و حال می‌رود
فردا نزدیک می‌شود
رویایی است، سرخی سپیده دم
رویایی است، حتی بیدار شدن
ای رویاها، گرد آورید جان‌ها را
فردا نیز دوباره خواهد گذشت.

کنستانتین کاوافی

این عکس موهنی

در این عکس موهنی که در خیابان‌ها یواشکی می‌فروشند
(که مبادا پلیس ببیند) چه می‌کنی؟
در آن عکسِ هرز می‌شود مگر
چهره‌ای چنان رویایی داشت؟

کی می‌داند چه زندگیِ تباه و خفت‌باری پیش گرفته‌ای
چه جاهای وحشتناکی که نبوده‌ای
وقتی برای این عکس ژست می‌گرفتی
چه ارزان و حقیر بودی.
ادامه شعر

میگل د اونامونو

مرا به خاطره ها تبعید کردند

دود بر چمنزارها سایه افکنده است!
و به کجا چنین شتابان!
فرصتی برای در امان ماندن از این حادثه ،نیست!

سایه هولناک افسانه واری که از درون من پدید آمده،
شاید پلکانی به سوی یکی شدن با بی نهایت باشد؟

در آینه ای که غم و اندوه مرا تصویر می کند،
مردی است که از لحظه تولدش با مرگ آشناست،

رخسار غبار آلود دل است که تو را پر از دود کرده ،
با دود هایش بر تو سایه افکنده،
با راز و رمزهایش تو را هراسانده،
و با هراسش، تو را رنجانده.

مرا به خاطره ها تبعید کردند
ادامه شعر

کنستانتین کاوافی

آرزوهایم

مثل جسدهای جوانی که پیری و فسردگی ندیده‌
با اشک چشم راهی تابوت‌شان می‌کنند پرشکوه
سرها میان گل‌های رز و زیر پاشان یاسمن می‌ریزند،
آرزوهایم برآورده نشده، کمال نادیده گذشتند
هیچ‌کدام نه شبِ لذت‌های دنیایی را چشیدند و
نه صبح پیروز رخشندگی را دیدند.

اکولالیا | #کنستانتین_کاوافی
ترجمه از #فرزانه_دوستی

برزخ

حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنانکه
تاریخ بیهقی / بخش حسنک وزیر

حسنک وزیر نیستم؛
امّا سال هاست
که بر دارم آویخته اند
در برزخی،
میان آغاز و انجام
دریاچه ای بودم ،
که تیغ آفتاب
آبی مرا به ملال مرداب، بَدل کرد.
ادامه شعر

ریموند کارور

رانندگی در مستی

آگوست است
و من شش ماه است کتابی نخوانده‌­ام
به جز چیزی به نام عقب نشینی از مسکو
نوشته کالنکورت
با این وجود خوشحالم
حین ماشین سواری با برادرم
از بطری ویسکی می‌نوشم
ما مقصد مشخصی نداریم
فقط می­‌رویم
اگر چشمانم را برای لحظه­‌ای می­‌بستم
تا حال از دست رفته بودم
ادامه شعر

میگل د اونامونو

برف می‌بارد، آرام و بی‌صدا

برف می بارد، آرام و بی صدا ،
ذره ذره، با لطافت،
می نشینند روی زمین،
و جامه ی سپید می کند بر تن چمنزار های سبز،
برف های سپید و بی وزن می بارند بر زمین،
برف بی صدا می بارد،
نمی داند که دارد تمام می شود،
ذره پس از ذره دیگر،
به آرامی، چمنزارها را سپید پوش می کند،
شبنم های سرما زده به چمنزارها هجوم می برند،
با درخشش سپید رنگ ناگهانی خود،
همه چیز را در خویش می گیرند،
و آرام آرام همه جا را می پوشانند،
حتی یک نقطه از زمین هم در امان نمی ماند،
و بر هر جا که ببارد، همان جا می ماند،
برف چون باران از جایی سر نمی خورد،
بلکه در جای خود می ماند و در آن جا آب می شود،
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×