دستانِ محبوبهام
چون بالهای قو
در میانِ موهایم غوطه میخورند
مردمانِ جهان
نغمهی عاشقانه میخوانند
به تکرار.
من هم زمانی
نغمهی عاشقانه میخواندم
اکنون نیز
همانها را آواز میکنم
از همین روست که کلامِ نافذ
از اعماقِ سینه
با مِهر
سر ریز میکند.
اگر جانت را
به تمامی از بند عشق آزاد کنی
قلبت قلعهای از طلا میشود
امّا
ماه آسمانِ تهران
دیگر به نغمههایت گرمی نمیبخشد.
نمیدانم چگونه زندگی را به پایان رسانم
در طلب شاهانهی عزیزم بسوزم
یا در روزگارِ پیری
با تشویش و اندوهِ روزگارِ نغمهسرایی بسازم.
هر چیز را راهی است
چیزهایی برای گوش خوشایندند
چیزهایی برای چشم.
اگر ایرانی
شعرِ ناب نمیگوید
پس اهلِ شیراز نیست.
دربارهی من
به خاطر همین شعرها
بین مردمان بگویید که
او زیباتر نغمههایی در سر داشت
اما بالهای قو
مغلوبش کردند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.