همینکه هوا بد میشود، بورانی، بارانی،
یا برف روی زمین را میپوشاند،
مادرم همۀ گلدانها را از پنجره برمیچیند،
و فانوسی آویزان میکند.
واخواهانه میپرسم: – فانوس برای چه؟ فانوس برای که؟
و صدای مادر بر زوزۀ سیاه درخت چیره میشود:
– پسرم، در این تاریکی، بیخانمانی اگر از اینجا بگذرد،
فانوس را بیگمان بهتر از گلدان میبیند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.