دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستارهها
یکییکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا میشناسی
پس می دانی که از باران میترسم
اگر چشم هایم را به یاد میآوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران میگریزم
اگر عصر باشد
در استانبول باشم
ماه سپتامبر هم باشد
و من خیس و باران خورده باشم
غم، تو را فرا خواهد گرفت
و در گوشهای، پنهانی خواهی گریست
اگر تنها باشم، اگر باز اشتباه کرده باشم
دستم را بگیر
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه باران مرا با خود خواهد برد
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.